خرید اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی

کتابفروشی‌های زنجیره‌ای بازار کتاب را اندکی رونق بخشیده است
گفت‌وگو با عباس پژمان، مترجم
 

کتابفروشی‌های زنجیره‌ای بازار کتاب را اندکی رونق بخشیده است

عباس پژمان از مترجمان شاخص در حوزهٔ ادبیات داستانی تاکنون در معرفی چهره‌های مهمی مانند ساراماگو و میلان کوندرا، آندره برتون و ناباکوف به کتاب خوان‌های ایرانی نقش بسزایی داشته است. او از انگیسی، فرانسه و اسپانیایی ترجمه می‌کند و خود نیز آثاری داستانی در کارنامه‌اش دارد. مترجم کتاب به یادماندنی «شازده کوچولو» معتقد است که کتاب نقش خود را به مثابهٔ یک رسانه از دست داده است و به عنوان تفریح و سرگرمی نیز رقیب‌های قدرتمندی پیدا کرده است. گفت‌وگوی پایگاه اطلاع رسانی باغ کتاب را با او می‌خوانید.
ﺳﻪشنبه، 28 شهریور 1396 | Article Rating

*شما مدتی است از طریق فضای مجازی با مخاطبان قابل توجهی در ارتباط هستید و نوشته‌های شما طرفدارانی پیدا کرده است که بیشتر از تیراژ معمول بازار کتاب است. آیا می‌توان تصور کرد اگر این ارتباط در بیرون از فضای مجازی هم شکل بگیرد، منجر به بالا رفتن تیراژ کتاب‌هایتان بشود؟

 قاعدتاً باید این طور باشد. یعنی اگر چنین ارتباطی در دنیای واقعی ایجاد شود، باید آنجا هم منجر به بالا رفتن تیراژ کتاب‌هایم بشود. مثلاً اگر این یادداشت‌ها و مقاله‌هایی را که در کانال تگرامم می‌نویسم، در یکی از روزنامه‌ها بنویسم، فکر کنم آنجا هم بتواند دست کم تا حدی در افزایش تیراژ کتاب‌هایم مؤثر باشد.

*آیا به نتیجه‌ای رسیده‌اید که فضای مجازی هم می‌تواند راهی باشد برای استقبال بیشتر از کتاب‌هایتان؟ منظور از استقبال هم، فقط خرید نیست، بلکه تاکید برخوانده شدن است؟

بله. هرچند من برای این منظور نبود که شروع به نوشتن در تلگرام کردم. این کانال را یکی از همکلاسان دانشکده‌ام برای من ساخت. توی گروه همکلاسان گاه گاهی بحث‌های علمی و فرهنگی با هم می‌کردیم. من هم گاه گاهی چیزهایی می‌گفتم یا می‌نوشتم. بعد از چند ماهی آنها گفتند حیف است این‌ها فقط در این گروه بماند. بعد یکدفعه دیدم دکتر شهیدی، که بی اغراق از بزرگ‌ترین نورولوژیست‌های ایران است، یک روز این کانال را برایم ساخته و به من گفت از این پس آنچه می‌نویسی توی این کانال هم بگذار. خودش هم یک مقالهٔ بسیار جالب و زیبا دربارهٔ ماهیت حافظه برای کانال نوشت که الان هم توی کانال هست. «من‌های مخدوشی که با آنها خوشیم». این جوری بود که این کانال به وجود آمد. در هر حال، احساس می‌کنم بسیاری از کسانی که می‌آیند در کانال تلگرامم عضو می‌شوند، به فکر می‌افتند کتاب‌هایم را هم بخوانند. مثلاً خیلی اتفاق افتاده است که فهرست کتاب‌هایم را ازمن خواسته‌اند.

 *به طور مشخص می‌خواهم بپرسم آیا ایجاد فضاهایی برای ارتباط بیشتر مخاطب با کتاب و مؤلف می‌تواند نقشی مؤثر در ایجاد ارتباط ایفا کند و کتاب بیشتر خوانده شود؟

فکر می‌کنم بستگی به این دارد که این ارتباط در چه حدی باشد. ببینید، مثلاً کسی که در یک روزنامهٔ پرتیراژ ستونی دارد و هر هفته یک یا دو بار در آن ستون یادداشتی می‌نویسد، او خود به خود با عدهٔ بسیار زیادی از مخاطبان آن روزنامه ارتباط بر قرار می‌کند. مخصوصاً اگر یادداشت‌هایش مورد استقبال هم قرار بگیرد. طبیعی است که درصدی از آنهایی که این یادداشت‌ها را می‌خوانند علاقمند خواهند شد دربارهٔ او بیشتر بدانند و اگر کتاب‌هایی دارد آن کتاب‌ها را بخوانند. اما ارتباط‌هایی که مثلاً طی یک جلسهٔ نقد کتاب با مردم برقرار می‌شود، یا در یک رونمایی از کتاب با عده‌ای بر قرار می‌شود، فکر نمی‌کنم تأثیر چندانی به خوانده شدن هیچ کتابی داشته باشد.

*کتاب فروشی‌های زنجیره‌ای در حال حاضرامکانی را فراهم کرده‌اند تا مخاطب مجال گشت و گذار و دیدار با کتاب را بیشتر پیدا کنند. به نظرهم می‌رسد کسب و کار کتابفروشی‌ها رونق بیشتری پیدا کرده است. چگونه می‌توان مجالی فراهم کرد تا کتابخوانی امری عبوس و مختص لحظات انزوا نباشد و بتواند اتفاقی خوشایند در زندگی باشد؟

من هم فکر می‌کنم کتابفروشی‌های زنجیره‌ای بازار کتاب را اندکی رونق بخشیده است. اما در جواب سؤالتان باید بگویم متأسفانه امید چندانی ندارم یک روزی کتاب هم یکی از اتفاقات خوش در زندگی این ملت باشد. علت اصلی این است که کتاب هیچ گاه آن طور که باید و شاید برای این ملت ارزش محسوب نشده است. منظورم کتاب‌های غیر درسی و غیرآموزشی است. برای همین است که هر سال که می‌گذرد تیراژ کتاب کمتر می‌شود. متأسفانه الان وضع این مملکت به جایی رسیده که کتاب برایش ارزش چندانی به حساب نمی‌آید. کسانی که هنوز کتاب برایشان ارزش محسوب می‌شود، اقلیت بسیار کوچکی را در این مملکت تشکیل می‌دهند. گذشته از این، کتاب بعضی موقعیت‌های دیگرش را هم از دست داده است. نیم قرن پیش، کتاب نقش رسانه داشت. برای همین بود که تیراژ کتاب خیلی بیشتر از حالا بود. اما الان دیگر این نقش را ندارد. از جنبهٔ سرگرمی هم رقبای خیلی گردن کلفتی برای کتاب پیدا شده است. مردم الان بیشتر با شبکه‌های گوناگون تلویزیونی و اینترنت و شبکه‌های اجتماعی مجازی‌اش خود را سرگرم می‌کنند تا کتاب. جذابیت اینها برای بسیاری از مردم بسیار بیشتر از کتاب است.

*شما از جملهٔ نویسندگان و مترجمانی هستید که کارهای‌تان هم در نزد نخبگان طرفدار دارد و هم این که کتاب‌های‌تان همواره خوانده شده است. تا چه اندازه به این موضوع برای ترجمه یا تألیف توجه کرده‌اید؟

من هر کتابی بخواهم ترجمه کنم، یا بنویسم، اول از هر چیزی خودم را به جای آن خواننده‌ای می‌گذارم که قرار است آن کتاب را بخواند. همهٔ سعی خودم را می‌کنم آنچه در نهایت به چاپ می‌رسد و به دست خواننده می‌رسد واقعاً ارزش خواندن داشته باشد. مخصوصاً که خوانندگانی هم که برای کتاب‌هایم در نظر می‌گیرم خوانندگان فرهیخته هستند. می‌دانید که اینها خوانندگان سخت گیری هستند. باری، برعکس آنچه بعضی از نویسندگان و حتی مترجمان ادعا می‌کنند، هیچ کتابی نیست که نویسنده بخواهد آن را فقط برای خودش یا دل خودش بنویسد یا ترجمه کند. کتاب برای این خلق می‌شود که به قول هگل هم خالقِ اثر بتواند خودش را در آن ببیند، هم کسی که آن را می‌خواند. اجازه بدهید حرف هگل را کمی بیشتر شرح بدهم. این را چند روز پیش برای همان کانالم نوشته بودم. آنچه هگل می‌گوید این است: انسان با کارهایی که انجام می‌دهد خودش را در برابر خودش ظاهر می‌کند، چراکه او تمایل دارد در هر چیزی که به او داده می‌شود، و در هر چیزی که در دنیای بیرون در برابر او حاضر می‌شود، خودش را خلق کند و بنابراین خودش را ببیند. تحققِ این هدف برای او از این طریق است که اشیای دنیای خارج را تغییر دهد و مُهر دنیای درونی‌اش را بر آن‌ها بزند و شخصیتِ خودش را در آنها هم پیدا کند. انسان، با خلقِ عمل، بیگانگیِ انعطاف ناپذیرِ دنیای بیرون را از آن می‌گیرد تا در شکلِ اشیا فقط صورت دیگری از خودش را ببیند و لذت ببرد. این تمایل به تغییر دادنِ اشیای بیرون با عمل، حتی در کودک هم خود را به صورتِ نورس نشان می‌دهد. کودک سنگ‌هایی داخلِ رودخانه می‌اندازد و در دایره‌های امواجی که بر سطح آب پدید می‌آید جلوه‌ای از چیزی را احساس می‌کند که همانا عملِ خودِ اوست. این نیاز به صورتِ پدیده‌های متنوع ادامه پیدا می‌کند تا به آن شیوه از خلقِ خویشتن در اشیایِ خارجی می‌رسد که در اثرِ هنری حضور دارد. هنر پاسخی است به یک نیازِ جهانیِ انسان تا دنیای بیرون و درون را ارتقاء داده و جزء آگاهیِ روحانیِ ما گردانَد و این مثل شیئی باشد که ما خود را دوباره در آن بشناسیم، و آنچه در ما هست دیگران هم در این نسخه از ما بشناسند.

 این‌ها مضمونِ گفته‌های هگل است، دربارهٔ ذات هنر. همچنان که می‌بینیم، در چند سطر پایانی به موضوع مخاطب هم توجه دارد: هنرمند هنر را برای این خلق می‌کند که هم خودِ او خودش را در آن بشناسد، هم دیگران او را در آن بشناسند.

 *یکی از امکان‌هایی که فضاهای فروشگاهی و نمایشگاهی بزرگ کتاب، مانند باغ کتاب به آن توجه دارد، فرصت مکث و پرسه زدن است. خود شما تا چه اندازه از این دست فضاها استقبال می‌کنید و فکر می‌کنید می‌تواند به انس بیشتر با کتاب کمک کند؟

من تا همین چند سال پیش یکی از تفریحاتم همین گشتن در کتابفروشی‌ها و نمایشگاه‌های کتاب بود. الان دیگر وقت چندانی برای این کارها ندارم. البته که این فضاها، اگر فضاهای زیبایی باشد، می‌تواند مردم را به طرف کتاب بکشاند. امیدوارم باغ کتاب واقعاً چنین فضایی از کار در بیاید.

*تا چه اندازه مهم است مثلاً در بخش بزرگسال فروشگاه باغ کتاب با قفسه‌ای رو به رو شویم که تمامی کتاب‌های شما را یکجا فراهم بیاورد؟

بنده که خیلی خوشحال خواهم شد چنین اتفاقی بیفتد. نه فقط برای خودم بلکه برای همهٔ نویسندگان و مترجمان دیگر هم.

*نوشته‌های اخیرتان را که دنبال می‌کنیم، نشان از آن دارد که به متن به مثابهٔ امری صرفاً سرگرم کننده و خیال پردازنده و داستانگو نگاه نمی‌کنید و کشف و شهود و ادارکی را که مد نظرتان است، در امور زیباشانانه و هستی شناسانهٔ دیگر می‌جوید. این مسئله در شما از کجا ناشی می‌شود؟

راستش این خصلت از کودکی با من بوده. قشنگ یادم است در دوران کودکی و نوجوانی هم که هر کتابی می‌خواندم دلم می‌خواست خوب همه چیزش را بفهممم. اگر نمی‌فهمیدم خیلی ناراحت می‌شدم. مخصوصاً اگر کسی هم نبود برایم توضیح دهد. بعد هم در رشته‌هایی تحصیل کردم که باید همه چیزشان را خوب می‌فهمیدی. دیپلمم را در رشتهٔ ریاضی گرفتم. در دانشگاه هم که پزشکی خواندم. خیال بافی و داستانگویی نقشی در این رشته‌ها ندارد. در دوران دانشجویی هم به مدت چهل ماه مترجم یک مجلهٔ پزشکی بودم. این مجله را وزارتخانه در می‌آورد، و ترجمه‌ای بود از مقالات نشریات معتبر انگلیسی زبان. در هر شماره، مقاله‌های بیست صفحهٔ آن را من ترجمه می‌کردم. این هم در شکل گیری آن چیزی که می‌گویید خیلی نقش داشت. خواندن یک مقاله یا کتاب یک چیز است، و ترجمه کردن آن یک چیز دیگر. اگر بخواهی متنی را خوب ترجمه کنی، مخصوصاً متن علمی را، باید همه چیزش را خوب بفهمی. حالا که پای این موضوع پیش آمد، بگذار این را هم بگویم. خوانندهٔ خوب خیلی کم است. بیشترِ کسانی که در این گروه‌های تلگرامی می‌بینم، و اینها ادعاهایی هم برای خود دارند، مسائل را خیلی سطحی می‌بینند. کمتر کسی هست وقتی نقل قولی از یکی از این آدم‌های مشهور را در جایی خواند، آن را به عنوان وحی مُنزَل نداند و هی طوطی وار تکرارش نکند. بسیاری از حرف‌هایی که نظریه پردازان ادبی دربارهٔ ادبیات گفته‌اند فقط نظریه هستند. بسیاری از این‌ها هم فقط بر اساس مقدار اندکی از حقیقت ساخته شده‌اند. نظریه، مخصوصاً نظریه‌های ادبی، یعنی همین. اما در ایران همهٔ این‌ها حکم قانون دارند! آن هم قانون از نوع مقدس! واقعاً کمتر کسی هست وقتی چیزی از این نظریه‌ها را تکرار می‌کند، یک لحظه هم دربارهٔ آن فکر کند، و با خودش بگوید این چیزی که می‌خواهم تکرارش کنم چقدر از درستیِ آن مطمئن هستم؟

* یکی از کتاب‌هایی که چندین نسل در ایران با آن خاطره دارند، شازده کوچولو است که به روایتی تاکنون بیش از 50 مترجم سراغ آن رفته‌اند. شما هم دست به ترجمهٔ این کتاب خاطره انگیز زدید. کمتر کتابی می‌تواند تا به این حد خاطره‌انگیز شود و نسل‌های پی در پی به آن اقبال نشان دهند. آیا رجوع شما برای ترجمهٔ مجددش، برای شما نوعی خاطره بازی بود؟

نه! به هیچ وجه. من شازده کوچولو را به خاطر یک چیز دیگر ترجمه کردم. من وقتی نادیای برتون را خواندم، احساس کردم چند تا رمان خیلی مهم است که نشانه‌های زیادی از نادیا در خود دارند. یکی از این‌ها بوف کور بود، یکی لی لی بازی خولیو کورتاسار بود، یکی شازده کوچولو بود. این بود که تصمیم گرفتم، طی «یک پروژه» ای، هم کتابی دربارهٔ بوف کور بنویسم، هم نادیا و آن چند تا کتاب را، با شرح و توضیح، ترجمه کنم. نادیا و شازده کوچولو را ترجمه کردم. و آن شرح و توضیح‌ها را هم نوشتم. چهل صفحه برای شازده کوچولو شرح نوشتم. یک صد و پنجاه صفحه برای نادیا. برای بوف کور هم «من و بوف کور» را نوشتم، و «عموهای بوف کور» را هم دارم می‌نویسم. حتی لی لی بازی را هم با نشر افق قرارداد بستم ترجمه‌اش کنم. اما بعد به چند علت ترجمه‌اش نکردم. علت اصلی این بود که یک قسمت بزرگی از این کتاب دربارهٔ تاریخ موسیقی است و دویست صفحهٔ آخر هم که اصلاً مقاله است. احساس کردم دست کم این قسمت‌ها برای بسیاری از خوانندگان سخت ملال‌آور خواهد بود. خوب، حجمش هم خیلی زیاد بود. مخصوصاً احتیاج به یادداشت‌های فراوانی داشت تا همهٔ نکته‌ها و پیچیدگی‌هایش برای خوانندگان روشن شود. این بود که دیگر ادامه ندادم. یک علت هم این بود که مطمئن نبودم کتاب بتواند بدون جرح و تعدیل‌های فراوان در ایران چاپ شود.

 *در میان شخصیت‌های داستانی، کدام برای شما خاطره انگیزتر است و به عبارتی شخصیت محبوب داستانی شماست؟

الان این‌ها به ذهنم آمدند: داش آکل، ژولین سورِل (سرخ و سیاه)، فابریس دل دونگو (صومعهٔ پارم)، آندره (پسر تاراس بولبا)، پرنس آندره (جنگ و صلح)، فردریک هنری (وداع با اسلحه)، راویِ سقوط (رمان آلبر کامو).

*از نظر شما رابطهٔ مؤلف با مخاطب چیست و چگونه این رابطه در برخی آثار استمرار پیدا می‌کند و زیاد است و در برخی از آثار چندان پررنگ نیست و منتج به خوانده شدن یک اثر نمی‌شود؟

فکر می‌کنم عوامل متعددی دخیل است. یکی از اینها تبلیغاتی است که در بارهٔ کتاب صورت می‌گیرد. البته ویژگی‌های خود اثر هم از عوامل دیگری است که در ایجاد این رابطه نقش دارند. در مورد آثار داستانی، تا آنجا که می‌بینم متأسفانه کتاب‌ها هر چقدر سطحی‌تر و سهل الهضم‌تر باشند، شانس بیشتری دارند به قول شما این استمرار رابطه را ایجاد کنند.

 *خود شما تا چه اندازه رغبت کرده‌اید تا به اتفاق خانواده در فروشگاه کتابی گردش کنید و خاطر جمع بوده‌اید که منجر به نوعی تفریح و گشت و گذار خواهد شد؟

خانوادهٔ من هم مثل بسیاری از خانواده‌های دیگر این نوع تفریح را چندان دوست ندارند. با این حال گاهی هم با خانواده به این گردش‌ها رفته‌ام.

 

*آیا اگر با چنین فضایی رو به رو شوید، این رغبت در شما و خانواده ایجاد خواهد شد که به عنوان تفریحی مفید در یک کتابفروشی قدم بزنید و برلمکده‌ای دور هم باشید و به میل خود از تورق کتاب مورد علاقه‌تان لذت ببرید؟

من که حرفی ندارم. بله، اگر چنین فضایی موجود باشد با کمال میل حاضرم چنین گردش و تفریحی بکنم.

تصاویر
  • کتابفروشی‌های زنجیره‌ای بازار کتاب را اندکی رونق بخشیده است
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: