خرید اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی

ما ملت کتاب نخوانی نیستیم/ کتاب‌فروش باید علاقمند باشد، نه کارمند
گفت‌وگو با مترجم آثار رومن گاری
 

ما ملت کتاب نخوانی نیستیم/ کتاب‌فروش باید علاقمند باشد، نه کارمند

سمیه نورزی، مترجم آثار «رومن گاری» و «لویی فردینان سلین» می‌گوید: «بازار دست کسانی است که درست تبلیغ می‌کنند و اولین رکن تبلیغ نمایش است.» این کارشناس نشر معتقد است: «ذائقهٔ مخاطب دستمان نیست. به عبارت دیگر به مخاطب احترام نمی‌گذاریم.» نظرات سمیه نوروزی را در گفتگو با پایگاه اطلاع رسانی باغ کتاب، درباره اوضاع و احوال این روزهای بازار نشر ایران و مسائل دیگر در ادامه می‌خوانید.
دوشنبه، 09 مرداد 1396 | Article Rating

به عنوان یک مترجم و کارشناس نشر فکر می‌کنید، گسترش فضاهای فروشگاهی و نمایشگاهی کتاب در کشور تا چه اندازه می‌تواند در بالابردن سرانهٔ کتابخوانی مؤثر باشد؟

 

همه می دانیم این روزها بازار دست کسانی است که درست تبلیغ می‌کنند و اولین رکن تبلیغ نمایش است. اگر کتاب را هم کالایی در نظر بگیریم که احتیاج به تبلیغ داشته باشد (که من معتقدم کالاست و احتیاج دارد، به خصوص این روزها که بازارش نحیف شده) قطعاً گسترش فضای نمایشِ این کالا به دیده شدن، عرضه شدن و در نهایت خوانده شدنِ بیشتر کمک می‌کند.

 

*اگر بخواهید از یکی از کتاب‌هایی که در کودکی‌تان خاطرهٔ زیادی از آن دارید نام ببرید، از کدام کتاب یاد می‌کنید؟ چرا این کتاب تا این اندازه یادتان مانده است؟

 

«الدوز و عروسک سخنگو» را چند بار خوانده بودم. سگ کوره پز را هم. خب شخصیت‌های داستان تقریبا هم سن و سال خودم بودند اما شرایطشان زمین تا آسمان متفاوت بود. شاید به همین دلیل واقعا رویم تأثیر می‌گذاشت. کمک‌هایی که یاشار به الدوز می‌کرد و «نیشگون‌های زن بابای بدجنس» و «ماجرای هاپی» و... هنوز هم یادم مانده.

 

*با کدام شخصیت داستانی بیشتر از بقیه، خاطره بازی کرده‌اید؟ دلیل این علاقه از کجا می‌آید؟

 

هر رمان و داستانی که می‌خواندم خودم را جای آن شخصیت می‌گذاشتم. از مجیدِ «قصه‌های مجید» هوشنگ مرادی کرمانی بگیر که پسرکی بود لاغر و نحیف که با بی بی توی روستا زندگی می‌کرد تا جودی ابوتِ وبستر. الان هم همین طوری‌ام. چند وقت با «سفر شگفت انگیز مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود» خیلی جاها رفتم و با «لالایی» مادرِ چند بچه شدم که به قتل رسیده بودند... گذار روزگار را که ترجمه می‌کردم، شب‌ها توی خواب با رومن گاری سوار هواپیمای جنگی می‌شدم و می‌رفتم به بمبارانِ مواضع دشمن.

 

*آیا شده است که احساس کنید کتابی را ترجمه کرده‌اید و آن طور که باید و شاید دیده نشده است؟ به نظرتان دلیل این دیده نشدن چه بوده است؟

 

بله. دو تا کتابم به حقشان نرسیدند به نظرم. یکی «ماجراجویی در سرزمین گاوچرانها»ست که انتشارات همشهری در سال 1392 منتشر کرد. البته کتاب، 4 لاک پشت پرنده گرفته و نامزد لاک پشت طلایی شد. اما فکر می‌کنم در کتاب‌های بی ربط و باربط انتشارات گم شد و بعد هم مدیریت تغییر کرد و ... کتاب واقعا تصاویر زیبایی دارد و تمام بچه‌هایی که کتاب را دست گرفته‌اند، در یک نشست آن را خوانده‌اند. کتاب دیگر هم «گذار روزگار» است که فکر می‌کنم به دلیل جای گرفتن در مجموعه‌ای جدید و پرت ماندن از مجموعه‌های دیگر ناشر که خوب دیده شده بودند، نیز پخش بد و تأخیر در تجدید چاپ و ... به حق خودش نرسید.

 

*کدام کتاب‌هایتان بیشتر از همه دیده شده است؟ آیا این دیده شدن به مفهوم خوانده شدن و مصرف شدن هم بوده است؟

 

هم مجموعه داستان‌های رومن گاری خوب دیده شده‌اند، هم «معرکه» لویی فردینان سلین که تا کنون 5 بار تجدید چاپ شده و همان سال انتشار در فهرست نامزدهای جایزه پروین هم بود. کتاب «مرد خسته» هم که به محض انتشار نامزد دو تا جایزه ترجمه شد؛ جایزه کتاب سال و جایزه سفارت فرانسه... با بازخوردهایی که من گرفتم، بله. کتاب‌ها خوانده شده بودند.

 

*چه عوامل و مؤلفه‌هایی شما را ترغیب می‌کند تا به یک فروشگاه کتاب بروید؟ یا به عبارتی از نظر شما یک فروشگاه خوب کتاب، باید داری چه ویژگی‌هایی باشد؟

 

فکر می‌کنم بد نباشد از تجربه‌ام از زندگی در کاشان بگویم. آن اوایل، بعد از کمی پرس و جو تنها کتابفروشی بزرگ کاشان را پیدا کردم. یک روز ساعت یک و نیم دو، قصدِ بازدید و خرید و قدم زدن در فضای کتابفروشی داشتم که حسابی حالم گرفته شد. چون کتابفروشی از ساعت یک تا 5 بسته بود. کمی معطل کردم تا باز شد. وارد شدم. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد توی آن کتابفروشی بود و انواع آدمیزاد را می‌شد آن جا پیدا کرد. همه توی هم می‌لولیدند. فضا آن قدری بزرگ نبود که بشود همه جور کتابی داشت. اما این جا مستثنی بود... نه تنها خرید نکردم، بلکه دیگر پایم را هم آنجا نگذاشتم... تا این که چند ماه بعد کتابفروشیِ بزرگی افتتاح شد. نور و قفسه بندی‌ها درست بود. هر محصولی در جای خودش به فروش می‌رفت. هم لوازم تحریر داشتند هم سفال و هم وسایل تزئینی، اما همه چیز نظم داشت و فضا هم کافی بود. هفته‌ای چند بار به کتابفروشی می‌رفتم تا وقتی تمامی عناوین تکراری شدند... هر کتاب جدیدی را که می‌پرسیدم، نداشتند... قیمت‌های کتاب‌های چاپ قدیم را هم تغییر می‌دادند و با برچسب به قیمت روز می‌کردند... کم کم از مراکز فروش اینترنتی کتاب می‌گرفتم یا می‌آمدم تهران برای خرید... فکر می‌کنم جواب سؤال در این تجربه‌ام مستتر بود.

 

*چرا ما مشهور به ملتی شده‌ایم که کتاب نمی‌خوانیم؟

 

پاسخ که زیاد دارد و بعضی هاش را نمی‌شود گفت. اما یکی از مهمترین ها این است که چون ذائقهٔ مخاطب دستمان نیست. به عبارت دیگر به مخاطب احترام نمی‌گذاریم. هستند کتابهایی که با وجود ارزش بالای ادبی و حتی کمی ثقیل بودنِ متن و داشتنِ بعد فلسفی، مورد اقبال خواننده‌ها قرار گرفته‌اند. عقاید یک دلقک و خداحافظ گری کوپر و کلاسیک‌های ایرانی و خارجی و ... از این گونه‌اند. ما ملت کتاب نخوانی نیستیم اگر کتابی دستمان بیاید که جذبمان کند.

 

*یکی از ایده‌های مهم باغ کتاب که هم اکنون از آن به عنوان یکی از بزرگ‌ترین کتابفروشی‌های جهان یاد می‌کنند، ایجاد انگیزه برای بازدید خانواده‌ها در یک سفر تفریحی به باغ کتاب است. این مؤلفه را تا چه حد در تشویق به انس با کتاب مؤثر می دانید؟

 

متاسفانه چون هنوز فرصتِ بازدید نداشته‌ام، نمی‌توانم نه انتقاد کنم و نه تشویق. باید بیایم از نزدیک ببینم در این سفر تفریحی بیشتر بعدِ تفریح و سفر مد نظر قرار گرفته شده یا کتاب... قطعاً قدم نیکویی‌ست اما باید دید.

* فکر می‌کنید چرا کتابفروشی های ما اغلب فضای سرد و خشکی دارد؟

 

ما دو نوع کتابفروش داریم؛ عده‌ای از کتابفروشان ما به کتاب علاقه دارند و عناوین جدید را به خاطر علاقه شخصی و نه اجبار شغل، رصد می‌کنند، عده‌ای دیگر فقط کارمندند و برایشان فرقی ندارد که از کتابفروشی امرار معاش کنند یا شغلی دیگر. به نظرم فضای کتابفروشی ها هم بستگی به کتابفروش دارد که اگر شما می گویید اغلب فضای سرد و خشکی دارند، پس بیشتر کتابفروش ها کارمند اَند نه علاقمند.

 

*به تازگی از شما در نشست ادبی ایران و فرانسه تقدیر شد. می‌شود بفرمایید این تقدیر از چه بابت بوده است؟

 

در دعوتنامه نوشته بود «ضمن قدردانی از زحمات سرکار عالی در حوزه نشر آثار ادبیات و فرهنگ فرانسه.»

 

*کتاب‌هایی که باید با ترجمهٔ شما چشم به راه انتشارشان بود، کدام اند؟

 

من متاسفم که هربار در پاسخ به این سؤال از طرف همکاران یا علاقمندان به زبان فرانسه باید شرمنده شوم. خودتان بهتر از من می‌دانید که نبودِ کپی رایت در ایران چقدر به ضرر بعضی ناشران و نویسندگان تمام می‌شود. کافی است ناشری سرمایه بگذارد و مترجم هم وقت و علمش را به کار گیرد و خطرِ نادیده گرفته شدن را به جان بخرد و نویسنده‌ای را به بازار کتاب ایران معرفی کند تا هم آن اثر و هم سریال دیگر آثارش را بعضی ناشران منتشر کنند.من هم از این قاعده مستثنی نیستم و با وجودی که تمامی کارهایی که تا به حال منتشر کرده‌ام کپی رایت دارند، اولین ترجمه‌ام دو ترجمهٔ دیگر دارد، مجموعه رومن گاری نیز، گذار روزگار هم، حالا اجازه بدهید به همین بسنده کنم که مجموعه داستانی دستم است و رمانی.

 

*مدیا کاشیگر یکی از نام‌های شاخص در میان مترجمان فرانسوی بود. کاشیگر در معرفی ادبات فرانسه به ایرانی‌ها و روابط فرهنگی بین دو کشور تا چه اندازه مؤثر بود؟

 

بعضی نام‌ها با فهرست کارهایشان معنا می‌گیرند و بعضی دیگر با برخوردشان و روابطشان. کاشیگر عزیز در هردو گروه جای داشت. از طرفی مترجمی بود قوی که بنده فرصتی طلایی داشتم آخرین ویرایش ایشان را روی ترجمه‌اش از نمایشنامه‌های ژان ژنه بخوانم و مقایسه کنم با ترجمه‌های پیشین و حتی یادداشت بردارم از بعضی معادل‌هایی که گذاشته بود. از طرف دیگر تلاش‌هایی که می‌کرد در گسترده کردن روابط بین ناشران و مترجمان و مؤلف‌ها وقتی پیوند می‌خورد به حسن اخلاقش و چهرهٔ همیشه خندانش و «سلام جانم»هایش و «چطوری»های سریعی که می‌گفت، از او شخصیتی می‌ساخت که با وجود جایگاه شاخصش در ترجمه، او را از بحث مترجمی و ادبیات و فرهنگ فرانسه فراتر می‌برد. به نظرم اجحاف است بپرسیم او در معرفی ادبیات فرانسه چه تاثیری داشت. جوایزی که برگزار کرد و آزارهایی که به خاطر همین جلسات دید، جایگاه او را فراتر می‌برد.

تصاویر
  • ما ملت کتاب نخوانی نیستیم/ کتاب‌فروش باید علاقمند باشد، نه کارمند
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: