زندگی نورالدین در دیماه ۱۳۵۹ وارد مرحلهای پر فراز و نشیب میشود. دی ۵۹، تنها سه ماه بعد از آغاز جنگ تحمیلی، نورالدین که شانزدهساله بوده راهی جبهه میشود. اما به خاطر سن کمش او را نمیپذیرند. آنقدر بارها و بارها این کار را تکرار میکند تا در نهایت با تلاش و زحمت فراوان رضایت والدینش را میگیرد. بعد از آموزش نظامی به مناطق غرب و بعد هم به جنوب کشور میرود. یکبار که به جبهه جنوب اعزام میشود برادر کوچکترش صادق هم همراهیاش میکند. آن روز عراق بمباران هوایی میکند و صادق در برابر چشمان نورالدین شهید میشود. بیستوچهار ترکش به بدن نورالدین اصابت میکند و از قسمت شکم و صورت و چشم و بینی آسیبهای جدی میبیند طوریکه حتی با چندین عمل، هرگز به طور کامل بهبود نمییابد. در نهایت چهرهی نورالدین در هجده سالگی در اثر جراحتهای شدید و جراحیهای زیاد کاملاً شکل خود را از دست میدهد.
نورالدین نزدیک به هشتاد ماه از دوران جنگ تحمیلی را در جبههها میگذراند. در این مدت او بارها دچار جراحتهای سنگین میشود و هر بار بعد از بهبودی نسبی دوباره به جبهه برمیگردد. نورالدین حالا جانباز ۷۰ درصد است. نزدیک به چهلبار زیر تیغ جراحان رفته و معمولا هر چند ماه یکبار ناچار میشود مجددا راهی اتاق عمل شود.
کتاب «نورالدین پسر ایران» خاطرات نورالدین عافی از دوران حضورش در دوران جنگ تحمیلی است. معصومه سپهری نویسنده این کتاب میگوید: «اولینبار که به دیدن آقای عافی رفتم خیلی ناامید بود و میگفت که من هیچ کمکی نمیتوانم بکنم. تمام خاطرات را فراموش کردهام، ولی با تلاش فراوان توانستم این کتاب را تدوین کنم.»