او بعد از چاپ این دیوان، مدتی در کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به عنوان کتابدار مشغول به کار شد. با هم خاطرهای از سیمین دانشور را که در آن دوران دانشجوی این دانشکده بود، از پروین اعتصامی بخوانیم:
«در دانشکده ادبیات، پشت میز کتابداری میدیدمش. چشمهای درشتش کمی تاب داشت و روسری سر میکرد. بیشتر دانشجویان «خانم کتابدار» صدایش میکردند و من «خانم». مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزه مشکین شیرازی» مینامید تا اشارتی باشد به پوست آفتابخورده جنوبیام. اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیات او.هنری را به امانت بردهای و پس نیاوردهای. جریمه میشوی«.
آن روزگار، ویرِ او.هنری داشتم و از پایان غافلگیرکننده داستانهای کوتاهش خوشم میآمد.
گفتم: «تمامش نکردهام».
گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر»!
دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معین فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظار گرفتن کتاب، بیتاب مینمود.
گفت: «خانم پروین اعتصامی گزارش نمیدهد. هوای دخترها را دارد».
خود خودش بود. غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاق خوشی برایش بیفتد و اتفاق خوش افتاده بود. میدانستم که بایستی میشناختمش. میدانستم که این خانم خانمها را در ذهنم، در قلبم، در کل وجودم، جایی دیدهام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم. سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین مینمود و مثل شعرش بلندبالا نبود. سرش که خلوت شد، به اشارهاش به مخزن کتابخانه رفتم. خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که میخوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبان من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لبهای بستهاش اهداء کنم. حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیرزا رفته و برگشته».
پروین اعتصامی 15 فروردین سال 1320 بر اثر بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد.
منبع: کتاب «شناخت و تحسین هنر» (مجموعه مقالات سیمین دانشور، کتاب سیامک، ۱۳۷۵)