به گزارش روابط عمومی باغ کتاب تهران، «نبراسکا» فیلمی به کارگردانی «الکساندر پین» و محصول سال 2013 سینمای آمریکا است. این فیلم اما ویژگی مهمی دارد که آن را از فیلمهای رایج آمریکایی متمایز میکند و آن تعلق فیلم به سینمای مستقل و هنری آمریکا است. کارگردان فیلم با گرایش به سینمای مستقل و رویکردهای پستمدرنیستی تمایل ویژهای به جدا کردن مسیر خود از سینمای جریان اصلی آمریکا دارد. نهمین برنامه از سری برنامههای «فیلم و گپ» به نمایش فیلم «نبراسکا» اختصاص یافت و سعید قطبیزاده به عنوان میزبان برنامه پس از نمایش فیلم به نقد و بررسی فیلم پرداخت. برنامه «فیلم و گپ» هر چهارشنبه از ساعت 18 در سالن شماره 8 باغ کتاب تهران برگزار میشود.
جریانی به نام «سینمای مستقل»
از دهه 50 به بعد و با شکلگیری سینمای مستقل آمریکا، ساخت فیلمهای تجربهگرایانه با مضامین نوین در سینمای آمریکا رواج یافت. سعید قطبیزاده در شروع جلسه نقد و بررسی فیلم «نبراسکا» با مروری بر تاریخچه سینمای مستقل آمریکا گفت: «پدر سینمای مستقل آمریکا «جان کاساوتیس» است. فیلمهای او تمام ویژگی فیلمهای مستقل اعم از بودجه اندک و مضمون مرتقی را دارد. اقتصاد و گردش مالی نقش مهمی در سینمای آمریکا دارد اما فیلمهای سینمای مستقل با داشتن بودجه پایین، انتظار بازگشت هزینه را ندارد و موفقیت فیلمساز در گرو فروش بالای فیلمش نیست. فیلمهای مستقل سینمای آمریکا اخیراً در جشنوارههای جهانی نیز درخشش خوبی داشتند. این موفقیتها نشان میدهد که نمیتوان تمام فیلمهای سینمای آمریکا را یکدست مبتذل و به اصطلاح هالیوودی دانست.»
قطبیزاده درباره کارنامه کاری «الکساندر پین» در سینمای مستقل آمریکا گفت: «او جزء آن دسته از فیلمسازان آمریکایی است که فیلمهایش تمام ویژگی فیلمهای هنری را درون خود دارد. ویژگیهایی مانند فقدان قصهگویی به معنای متعارف آن و استفاده نکردن از ستارگان مشهور سینما.»
روایت جنونی مقدس
«نبراسکا» در دو جشنواره کن و اسکار نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد شد که در نهایت موفق به دریافت نخل طلا بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فیلم کن ۲۰۱۳ شد. قطبیزاده درباره شخصیت اول فیلم گفت: «ویژگیها و اعمال قهرمان پیر داستان، دو واکنش در ما زنده میکند: نخست واکنشی خندهدار و در وهله دوم با کنار گذاشتن مرز خنده به موضوعات پیچیدهتر بشری میرسد. او پیرمردی ناتوان، ناشنوا، مریضاحوال و دارای چهرهای تکیده است. اطرافیانش دائماً تلاش میکنند او را از تصمیمش منصرف کنند، اما «وودی» با ویژگیهای شخصیتی خود هیچ مانعی را نمیپذیرد و اتفاقاً چیزی که داستان را پیش میبرد، تصمیمهای دیوانهوار پیرمرد است.»
مخاطب از همان ابتدای فیلم متوجه میشود که پیرمرد داستان، رویای رفتن به لینکلن را دارد و برای رسیدن به مقصد خود هرکاری میکند. این مدرس سینما درباره شخصیت قهرمان داستان ادامه داد: «ما بیش از اینکه با جنون یا ملاحت مردی سالخورده مواجه شویم، در حقیقت با مفهوم ایمان سروکار داریم. باوجوداینکه در نهایت متوجه میشویم که تمام حرفهای اطرافیانش درست بوده است، اما این شخصیت پیرمرد است که قصه را پیش میبرد. چرا که او نسبتی عمیق با جنون دارد. ما بیشازپیش احساس میکنیم زمانه ما، زمانه زوال عقل و دوران جایگزینی جنون است. جنونی مقدس و نه حماقت بار، که جایگزین عقلگرایی ناکارآمد میشود.»
فیلمی با جهانبینی پستمدرنیستی
قطبیزاده درباره ریشههای فلسفی جهانبینی کارگردان و نوع شخصیتپردازی قهرمان داستان گفت: «کارگردان فیلم ما را به جنون دعوت میکند. این نوع نگاه یکی از شاخصههای فلسفه پستمدرنیستی در دهه 80 و 90 آمریکا است. فیلسوفهایی که این قضیه را تئوریزه کردند، از فلسفه مدرن انتقادی و افرادی مانند میشل فوکو متأثر بودند. برای آنها جنون راهحل بهتری برای زندگی است تا عقلانیت. فیلسوفان بزرگ در میانه قرن بیستم دریافتند که از دل عقلانیت بمب اتم بیرون میآید. این مسئله را در شخصیتپردازی «وودی» به وضوح میتوان دید. بیتفاوتی، دهنکجی و لجبازی او نسبت به هنجارهای اخلاقی جامعه، او را به شخصیتی محبوب تبدیل کرده است. در رویکرد پستمدرنیستی تکمیل اثر در گرو ارتباط مطلوب اثر با مخاطب است. در حقیقت، اثر تا زمانی که با مخاطب خود ارتباط برقرار نکرده، اثری ناقص است. زمانی که مخاطب علیرغم رفتارهای نابهنجار قهرمان داستان به میخندد و او را ستایش میکند، گویی گرایش پنهان به جنون را در خود کشف میکند. در اینجا متوجه میشویم که نامتعارف بودن فیلم دلایل متنی و فرامتنی دارد.»
این منتقد سینما درباره رویکرد پست مدرنیستی فیلم گفت: « این فیلم سیاهوسفید، نمایانگر جامعهای بدون رنگ است. جامعهای که در آن عدهای پیرمرد همه زندگی خود را به صورت مسخ گونه در مقابل تلویزیون گذرانده و مسابقات ورزشی را نگاه میکنند. این جامعه مسخشده در حقیقت زوال عقلانیتی را هشدار میدهد که اتفاقاً نتیجه عقلگرایی است. اما حالا از بین تمام پیرمردها کسی پیدا شده است که هدفی واهی را با جدیت دنبال میکند. هدفی که عقلانیت آن را رد میکند ولی همزمان جنونی مقدس در پس ذهن میگوید به دنبال هدفت برو، حتی اگر در پس آن چیزی نباشد. در نهایت زمانی که او به دنبال هدف خود میرود و سرگشته برمیگردد، کلاهی که به دست میآورد برایش همهچیز میشود. کلاهی که روی آن کلمه «برنده» را نوشتهاند. پس از بازگشت، تأثیر زیادی بر اطرافیان خود میگذارد که مهمترین آنها پسر او است که تلاش میکند با ایثار خود در این افتخار سهیم باشد.»
فیلمی در ژانر «جاده»
«نبراسکا» در نهایت فیلمی به اصطلاح «جادهای» است. این نوع فیلمها به تحول آدمها در طول مسیر میپردازند. سعید قطبیزاده دراینباره گفت: «در فرهنگ ما سفر کردن ملاکی برای شناخت افراد است. سفر شروع تحول شخصیت فیلم در ژانر جاده است. ما فیلم را در مسیر سفر درک میکنیم که سرآغاز یک تغییر است. در طول سفر همزمان با جنون پیرمرد شاهد جنون فیلمساز نیز هستیم. «نبراسکا» در مجموع فیلمی مجنون است، از شالوده فیلم گرفته تا انتخاب قهرمانی 80 ساله و نوع رابطه او با همسر و اطرافیانش همگی مبتنی بر جنون است. حتی در فرم نیز با فیلمی جنونآمیز مواجه هستیم. فیلم با داستانی خطی و غیرقابلتوصیف که پیرمردی برای هدفی واهی و بیاساس میخواهد نصف آمریکا را طی کند و اطرافیانش را به دردسر میاندازد. در طول مسیر باوجوداینکه میدانیم حق با اطرافیان اوست، اما با پیرمرد همدل میشویم. این جنون چیزی بود که «الکساندر پین» در فیلم «درباره اشمیت» نتوانست به درستی به آن بپردازد. اما در فیلم «نبراسکا» توانست این مسئله را به انتهای خود برساند.»
فرار از الگوهای رایج سینمای تجاری
بیتردید «نبراسکا» یک شاهکار است. قطبیزاده با دفاع از این فیلم گفت: «تجربه ناموفق فیلمسازی کارگردانان موفق اروپایی در آمریکا، نشان داد که تجملات و تشریفات هالیوود میتواند فریبنده باشد. اما برای کسی که در آمریکا متولد و بزرگ شده و وارث تجربه تاریخی پیشینیان خود است، این مسیر فیلمسازی، مسیری اصیل است. ازاینجهت که فیلمسازان غیر آمریکایی که در دو دهه گذشته وارد آمریکا شده و فیلم ساختند، درک درستی از آمریکا نداشتند. فیلمسازان مهاجر پس از جنگ جهانی دوم تصویری بسیار اصیلتر از آمریکا داشتند تا کارگردان مهاجر نسل نو.»
قطبیزاده درباره ساختارشکنی «الکساندر پین» در فیلم «نبراسکا» گفت: « او با شناخت الگوهای رایج سینمای تجاری آمریکا به این ژانر دهنکجی میکند. واکنش او به سینمای تجاری، سلبی نیست، بلکه ایجابی است. او مانند «تارانتینو» از ویژگیها و جنبههای مثبت آن سینما استفاده میکند. اما «پین» تا پرستیژی غیرتجاری دارد و جزء نسلی از کارگردانان آمریکایی است که چراغ هنر را در سینما روشن نگه داشته است.»