خانم یه دستمال میخری؟ لواشک و آدامسم دارم آ! خانم حداقل یه فال بخر." اطمینان دارم این کودک اولین و آخرین کودکی نیست که در طول روز با او مواجه میشوم و یقین دارم آخرین باری هم نیست که قلبم از التماسهای یک دختر بچه و یا یک پسر بچه در طول روز به درد میآید.
یک فال بر میدارم؛ به نیت لبخندی که بر لبهای این فرشته کوچک مینشیند. به پاس تشکر در مغازه را برایم باز میکند و در ناباورانهترین شکل ممکن دستهای مردی 50 ساله به دستگیره میماند. مردی که 9 سال سن دارد، 60 سال تجربه، بر دستهایش پینههای 50 ساله، کودک درونش بازی میطلبد و وجدان مردانگیاش چرخش چرخ زندگی خانوادهاش را میخواهد. با سرعت دور میشود و از پشت سرش پسر بچه 9 سالهای را میبینم که با شیطنت از من فاصله میگیرد، بدون این که بدانم آرزوهای این مرد کوچک چه بود!
و اما امشب لبخندها بی مانند اند و شادی از پس چشمهای هر کودکی موج می زند. صورتهای دوده گرفتهای که دیشب پشت چراغهای قرمز شیشه پاک میکردند و گل می فروختند، امشب در کنسرت" برای لبخند کودکان کار شهر من" خندههایشان، لبخند بر لبمان نشاند.
آرزوی کودک گل فروش برآورده شد
محمد فلاحی، مدیر اجرایی کنسرت"برای لبخند کودکان شهر من" میگوید: "برآوردن آرزوها نعمتی بس گران است. آرزویی که روزی از زبان کودکی گل فروش شنیدم من را مصّر کرد برای برآوردن آن در" باغ کتاب" گروهی از خوانندگان جوان را به شکرانه هنرشان گرد هم آوردم تا دل فرزندان کار شهرم شاد شود و با شادی وصف ناشدنیشان آرزوی من و کودک گل فروش برآورده شد. "
کنسرت با اجرایی مصطفی مولا آغاز شد و با خوانندگی مهدی سفیدگر به عنوان رهبر گروه، محسن رحمانی، علی سفلا و مقداد گوهر نیا پایان گرفت. سکوت اولین واکنش بچههاست و با گذر ثانیههایی شور و هیجان میهمان سالن میشود.
صادق، پسر گل فروش ردیف دوم سالن آرام و لبخند به لب نشسته است و شاید به آرزوی دست یافتهاش فکر میکند. او میگوید:" همیشه در شهر تبلیغ کنسرتها را میدیدم، ولی بلیط شان گران بود. تا اینکه امشب برای کنسرت دعوت شدم." دستهایش را در هم گره میکند، لبخند ریز و پر شیطنتی می زند و میگوید:"بالاخره هر آدمی یک آرزویی دارد. من هم یکی از آرزوهایم آمدن به کنسرت بود." از او دیگر آرزوهایش را میپرسم و او سر به زیر فقط لبخند می زند!
باغ کتاب تاکنون میزبان 2 هزار کودک کار بوده است
فرشاد شهیدزاده مدیر ارتباطات و امور بین الملل باغ کتاب که میان جمعیت ایستاده است، میگوید:" یکی از اهداف" باغ کتاب" آشتی و آشنایی بچهها با علم است. به همین دلیل تصمیم گرفتیم هر هفته تعدادی از کودکان کار را برای استفاده از امکانات و دورههای آموزشی باغ کتاب به مجموعه دعوت کنیم. تا کنون حدود 2 هزار کودک کار، بد سرپرست و بی سرپرست مهمان باغ کتاب بودهاند و این برنامه هم در راستای این اهداف برگزار شد."
شادی حق کودکان کار است
لبخند بی دریغ کودکان ذهنم را به سوی تفعلی که مدتها پیش خریده بودم، برد:" شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار/ مهربانی که سر آمد شهریاران را چه شد… و به کودکانی فکر میکنم که به جای یاد گرفتن درس زندگی در مدرسه، در چهار راهها و کنار خیابانها به زندگی درس پس میدهند. شاید شرایط مالی خانوادهها باعث به وجود آمدن این شرایط برای بچهها شده باشد، اما ای کاش بتوانیم در گوشه گوشه این شهر اوقات خوبی را برایشان بسازیم.