به گزارش روابط عمومی باغ کتاب تهران، برنامه «فیلم و گپ» این هفته باغ کتاب، به نمایش، نقد و گفتوگو فیلم «هفت» به کارگردانی «دیوید فینچر» کارگردان نامآشنای سینما پرداخت. این برنامه چهارشنبه هر هفته از ساعت 18 و به میزبانی سعید قطبیزاده، منتقد شناخته شده سینما در سالن 8 باغ کتاب تهران برگزار میشود.
شليك به مخاطب
«هفت» روایت دو کارآگاه با بازی مورگان فریمن و برد پیت است که درگیر پرونده قتلهای عجیبی میشوند. پروندهای که در آن قاتلی زنجیرهای به طرز عجیبی قربانیان خود را میکشد. این فیلم با داستانی جنایی و خلاقانه به ما میگوید که باید منتظر فیلمی میخکوب کننده باشیم. این مسئله در نماهای نامتعارف فیلم قابل مشاهده است. نماهایی که کارگردان قصد دارد در کنار بیان دقیقی از قصه خود، از آن نیز فراتر برود. سعید قطبیزاده در ابتدای جلسه با اشاره به یکی از صحنههای فیلم میگوید: «در صحنه اول فیلم، «سامرست» با بازی «مورگان فریمن» چاقوی خود را به سمت دوربین یا تماشاگر پرتاب میکند. همچنین در صحنه ماقبل آخر زمانی که میلز با بازی «برد پیت» تصمیم به کشتن «جان دوو» با بازی «کوین اسپیسی» میگیرد، پس از شلیک اول نما عوض میشود و میلز مشابه صحنه ابتدایی فیلم، دقیقاً به سمت دوربین شلیک میکند و گویی دوباره مخاطب را هدف قرار میدهد. اما انگیزه کارگردان از این دو صحنه مشابه چیست؟ او در این صحنهها جامعهای را به تصویر میکشد که همه در آن گناهکار هستند. فیلم کانون یک پارادوکس است.»
ادای دینی به هیچکاک
قطبیزاده با اشاره به شگردهای بصری زیبا و منحصربهفرد فینچر در این فیلم ميگويد: «فینچر همزمان که با این پلانها سینما را از نو اختراع میکند، به سینمای کلاسیک نیز ادای دین میکند. اولین نمایی که از خانواده و پس از تیتراژ نشان داده میشود، تصویری از زن در خواب است. گویی کارگردان در همان صحنه معرفی مرگ زن را پیشبینی میکند یا در صحنه مهمانی، نمایی که از زن گرفته میشود، از گردن به بالاست. این نماها نشان میدهد که این زن قرار است آخرین قربانی جان دوو باشد. فیلم دائماً در باران میگذرد و آسمانی در آن نشان داده نمیشود. حتی نماهای پایانی که با هلیکوپتر گرفته میشود تصویر تنهایی انسان و بشر امروز در یک بیکرانگی محض است. این سکانس ادای دینی به فیلم «شمال از شمالغربی» هیچکاک است.»
محور اساسي فيلم؛ پارادوكس
پارادوکس و دوگانگی در تمام وجوه فیلم جاری است یکي از مهمترین دوگانههای فیلم تقابل شخصیت دو گارآگاه است. قطبیزاده با بیان این نکته که پارادوکس یک از محورهای اساسی فیلم است، اضافه ميكند: «تقابل این دو کارآگاه یادآور تقابل خیر و شهر است. تفاوت این دو شامل سن، نژاد و وجوه مختلف شخصیت میشود. شخصیت میلرز علاوه بر هیاهویی که دارد شخصیتی بازنده است. مثلا در قسمتی که همسرش به او تلفن میکند ما متوجه میشویم که میلرز فرد عمیقی نیست. او جوانی خام است که با هیجانات خود زندگی میکند نه با عقلانیت و خرد. در صحنه مهمانی متوجه میشویم که تفاوت شخصیتهای فیلم تا چه میزان مسیر قصه را پیشگویی میکند.»
شخصیتپردازی در خدمت روایت
این منتقد سینما با تحلیل دیگر شخصیتهای فیلم ميگويد: «تریسی، همسر میلز با بازی «گوئینت پالترو» زنی نهچندان گوش به فرمان است. او اسرار زندگی خود را بدون هماهنگی با شوهرش برای همکار او بازگو میکند. در کنار این مسائل میلز شور و شوقی کودکانه در مواجهه با سگها از خود نشان میدهد. از سویی دیگر مواجهه سامرست با محیط اطراف خود نشان میدهد که ما با یک کارآگاه واقعی طرف هستیم. در صحنه مهمانی او به محیط خود نگاهی موشکافانه دارد و در عین حال با میزبان گفتوگو میکند. شخصیتپردازی فیلم «هفت» در خدمت قصه است. در طول فیلم توصیههای سامرست به میلز، توصیههای یک پیرخردمند است اما میلرز با هیجانات کور خود ترجیح میدهد که خشونت را چاشنی رفتارهای خود کند. این تقابل در سکانس شکستن در نیز مشهود است. این صحنه به نوعی پایان فیلم را لو میدهد. تلاش سامرست برای جلوگیری از شکستن در توسط میلز نشاندهنده تقارن و هندسه فیلم است. هر صحنه از فیلم در حالتی متقارن است که با صحنههای دیگر فیلم شباهت دارد.»
تصویری تراژیک از پایان تمدن
«هفت» روایت قاتلی است که مقتولانش را بر اساس هفت گناه کبیره (تکبر، طمع، شهوت، غضب، شکمپرستی، حسد و تنبلی) به قتل میرساند. از این جهت فیلمی جنایی محسوب میشود. در فیلمهای جنایی انعکاس رفتار خشونتآمیز شخصیتها در اجتماع نیز قابل مشاهده است. در حقیقت این شخصیتها مولود وضعیت موجود هستند. اما در فیلم «هفت» فلسفه وقوع این جنایات باعث تأمل میشود و انگیزههای قابل پذیرشی دارند. قطبیزاده با توضیح فلسفه خشونت در فیلم «هفت» گفت: «فیلم «هفت» روایت جامعه صنعتی آمریکا است که تصویر تراژیکی از پایان تمدن را نشان میدهد. این مثال را در سکانس پایانی فیلم میتوان دید. این سکانس با فیلمبرداری هلیشات دکلهای برق را به گونهای نشان میدهد که گویی آدموارههایی هستند که تبدیل به آهن شده و فاقد هویت انسانی هستند. البته که در طول فیلم نیز با چنین افرادی روبهرو میشویم. در یکی از مهمترین سکانسهای فیلم وقتی مورگان فریمن به کتابخانه بزرگ شهر میرود عدهای را در حال بازی پوکر میبیند. او تعجب میکند که با وجود گنجینه کتابی که در آنجا نهفته است عدهای زمان خود را به بطالت میگذرانند. فیلم نشاندهنده انسان خود باخته آن روزگار است که درکی از چرایی زندگیاش ندارد.»
قطبیزاده با اشاره به این نکته که فیلم با عدد مقدس هفت کلنجار میرود گفت: «درکتاب مقدس مسیحیان خداوند جهان را در هفت روز خلق میکند. اما هفت روز پایانی کار مورگان فریمن گویی هفت روز پایانی جهان است. اگر شروع فیلم هستی در هفت روز بوده، فینچر به عنوان فیلمسازی بدبین و آخرالزمانی هفت وز پایانی هستی را به تصویر میکشد. پایان جهانی که در آن ارزشها رنگ باخته و فاقد اهمیت است.»