به گزارش روابط عمومی باغ کتاب، برنامه فیلم و گپ که چهارشنبه هر هفته با حضور سعید قطبیزاده، منتقد سینما در سالن شماره 8 باغ کتاب تهران برپا میشود، این هفته به اکران فیلم آمریکایی«کشتن مرغ مقلد» به کارگردانی رابرت مالیگن محصول سال 1962 اختصاص یافت.
یک فیلم ستایش شده
«کشتن مرغ مقلد» در فهرست بهترین فیلمهای تاریخ سینمای آمریکا دستهبندی میشود و یادآور بازی درخشان «گریگوری پک» بازیکر مطرح سینمای آمریکا در دهه 60 میلادی است. او چنان در این فیلم درخشید که جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول و جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم درام را از آن خود کرد. سعید قطبیزاده در ابتدای جلسه نقد به تاریخچه این فیلم اشاره کرد و گفت: «فیلم کشتن مرغ مقلد به دلایل مختلفی یکی از فیلمهای شاخص و ستایش شده تاریخ سینماست. هم به خاطر اینکه یک اقتباس کم نقص و ستایش شده بر اساس رمان هارپر لی است، هم به خاطر مضمون انسانی و ضد نژادپرستانهاش. به هرحال در آغاز دهه 60، نژادپرستی و برابری حقوق سفید و سیاه پوستها در آمریکا یک مساله مدنی بود. همچنین این فیلم به دلیل نقشآفرینی بازیگر بزرگ سینما، «گریگوری پک» اهمیت دارد که یکی از بهترین نقشهای زندگی هنریاش را در این فیلم ایفا کرد. روایت فیلم کشتن مرغ مقلد یک تریلر نفسگیر و توام با چاشنی خشونت است و در عین حال به مساله تجاوز و حقوق مدنی در آمریکای انگار تازه متولد شده میپردازد؛ آن هم در دوران آغاز شهر نشینی و تمدن و زمانیکه آمریکا رفته رفته شرایط تازهای را به لحاظ تاریخی تجربه میکند.»
دو نیمه متفاوت
فیلم «کشتن مرغ مقلد» در زمان خودش مورد توجه منتقدان سینما قرار گرفت و در چند رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد. عجیب اینکه این فیلم تنها کار شاخص رابرت مالیگن است و نام این کارگردان در زمره چهرههای شناخته شده تاریخ سینمای هالیوود قرار ندارد. قطبیزاده با اشاره به اینکه مرور کارنامه فیلمسازانی مثل مالیگن نشان میدهد این گروه از فیلمسازان فقط یک بار به شکل ارادی و غیر ارادی عزمشان را برای ساخت یک فیلم شاخص و ماندگار جزم میکنند، ادامه داد: «شاید عدهای چندین فیلم دیگر مالیگن را دیدهاند و کار این کارگردان آمریکایی را دوست دارند اما در مورد کشتن مرغ مقلد، همه متفق القول بر این باورند که یکی از بهترین فیلمهای دهه 60 آمریکا و در عین حال بهترین فیلم این کارگردان است. این فیلم درون مایههای ملودرام و تریلر را با هم دارد. در یک ساعت ابتدایی فیلم شاهد یک روابطی هستیم که شخصیتها در پناه آن شکل میگیرند. آن هم در یک محلهای که بچهها از این سو به آن سو میدوند و شخصیتهای واقعی و خیالی یا تصوراتشان از انسانها را با تماشاگر در میان میگذراند. وقتی با بچهها وارد دنیای فیلم میشویم تلقی ما از جهان یک تلقی معصومانه است. یعنی قضاوت ما درباره آن شهر و ساکنانش و مناسبات فی ما بین بر مبنای تلقی بچهگانه است نه تلقی بزرگسالان، اما فیلم از یک جایی به بعد تبدیل به یک تریلر میشود.» این منتقد سینما درباره نیمه دوم یا همان تغییر لحن فیلم گفت: «بعد ثانویه فیلم یعنی پرداختن به زندگی یک خانواده بدون مادر، سازنده موقعیتهای نسبتا احساسی است که در بستر ملودرام روایت میشود. در نیمه دوم فیلم که با این خانواده روبرو میشویم رفته رفته درگیر یک ماجرایی خواهیم شد که باز هم از دید شخصیت یک دختر بچه است که در آستانه نوجوانی قرار دارد. بنا بر این در اینکه نیمه دوم با لحن نیمه اول به کلی متفاوت است بحثی نیست. هر اندازه که نیمه اول میتواند فیلمی متناسب با گروه سنی کودک و نوجوان باشد به همان اندازه یک تریلر نفسگیر شبیه فیلمهای مهم تاریخ سینما مثل«12 مرد خشمگین» یا «رای نهایی» است که دست بر قضا، قصه آنها در دادگاه پیش میرود.»
مالیگن بهتر از اسپیلبرگ
قطبیزاده، کشتن مرغ مقلد را فیلمی متفاوت با همه آثاری که با موضوع نژادپرستی در سینمایهالیوود ساخته شده دانست و گفت: «فیلمهای زیادی پیرامون موضوع نژادپرستی توسط کارگردانهای سیاه پوست در سینمای هالیوود ساخته شده که «اسپایکلی» به عنوان یک نمونه شاخص آنها سعی کرده برابری حقوق سفید و سیاه پوستها را در فیلمهایش دستمایه قرار بدهد. کارگردانهای سفید پوست هم بارها به سراغ این موضوع رفتهاند؛ مثل اسپیلبرگ با فیلم معروف «رنگ ارغوانی». رویکرد این کارگردانها رمانتیک و احساسی است و چیزی بیش از تلقی ژورنالیستی از موضوع نابرابری نژادی در آمریکا نیست در حالیکه در فیلم کشتن مرغ مقلد، مواجهه با این موضوع مستند است و این فاکتور مهمی به حساب میآید. آنچه که «کشتن مرغ مقلد» را متمایز میکند، یک نگاه رمانتیک به موضوع نژاد رستی است حتی با نمایش خشونت و وضعیت خفقانآوری که سیاهپوستان در تاریخ آمریکا تحمل و تجربه کردند.»
پایان بندی باشکوه
قطبیزاده درباره مهمترین نکته و در عین حال پیام اصلی فیلم کشتن مرغ مقلد که آن را از یک بیانیه برای دفاع از حقوق سیاه پوستها به یک مکاشفه فردی در شناخت حقیقت بدل میکند، گفت: «در دقایق میانی فیلم، جاییکه وکیل برای نخستین بار با پیشنهاد وکالت این پرونده مواجه میشود چندان روی خوش نشان نمیدهد و حتی وقتی برای پسرش توضیح میدهد، جمله اش نشان دهنده اشتیاقش برای پیروز شدن در دادگاه نیست. از اینجا به بعد شاهد تغییر تدریجی این شخصیت هستیم. نماینده دادستان یا وکیل شخصیت به ظاهر قربانی، کشمکشی جدی با وکیل فرد سیاهپوست ندارد. چیزی که مورد توجه مالیگن و متاثر از رمان اصلی بوده، رسیدن به یک پیچیدگی ذاتی انسان است.» این منتقد سینما درباره پایانبندی باشکوه فیلم هم گفت: «زمانیکه هیات منصفه با وجود ادله شاهدان و وکیل، رای به گناهکار بودن سیاهپوست میدهد، با بعد دیگر فیلم مواجه میشویم. از اینجا به بعد وکیل هم درک میکند که قانون به عنوان ستون شکلگیری یک جامعه مدنی و رمز تحقق یک تمدن هم می تواند تحت الشعاع یک ذهنیت عرفی درباره سیاهپوستها قرار بگیرد. انگار اعضای هیات منصفه در تمام مراحل دفاع از شخصیت سیاهپوست کور و کر بودند و بعد از تنفس دو ساعته همان رای را میدهند که آدمهای عادی انتظار دارند. از اینجا به بعد شاهد شخصیت متحول شده وکیل به واسطه شناخت جزئیات این پرونده هستیم و مواجهه او با یک مقوله تازهتر مثل پدیدار شناسی قانون. اینکه اساسا قانون تا چه اندازه میتواند در هیات منصفه و قاضی خاموشی که روی صندلی قضاوت نشسته و در شکل و شمایل آن دکورها و تشریفات و تشکیلاتی که میبینیم متضمن عدالت باشد و این منجر به یک پایان بندی باشکوه میشود؛ وقتی وکیل به این باور میرسد که گویی قانون هم جوابگوی این بی عدالتی نیست، چون خود قانون، تحت الشعاع یک نگرش عرفی و سنتی و غیر انسانی است. این موضوع مرا یاد تعبیر ژان ژاک روسو درباره قراردادهای اجتماعی میاندازد که خیلی وقتها حتی از قانون نقش تعیین کنندهتری دارند.»