شازده کوچولو شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری (1900-1944) است که شهرت جهانی دارد و تاکنون به بیش از 300 زبان و گویش در دنیا ترجمه شده و با فروش بیش از 200 میلیون نسخه در زمره پرفروشترین کتابهای دنیا است. کتاب شازده کوچولو یکی از "خوانده شده ترین" و "ترجمه شده ترین" کتابهای فرانسوی زبان است. قهرمان داستان، یک کودک است که با نگاه روشنفکرانه و زیبایی به جهان نگاه میکند. آنتوان دوسنت اگزوپری در این کتاب نگاه پرسشگرایانه و معنادار کودکان را در برابر نگاه ظاهربینانه و یکنواخت بزرگسالان قرار میدهد.
مجسمه شازده کوچولو را در باغ کتاب و در انتهای سالن کنار خانه بازی کودک میتوانیم پیدا کنیم. شازده کوچولو دو مجسمه جداگانه در باغ کتاب دارد. جایی سوار بر هواپیما خود شده و در قسمتی دیگر نزدیک همان جا، همراه با نمادهای دیگر داستان یعنی روباه و گل روی یک سیاره نشسته است.
ایده شکل گیری
سنت اگزوپری خلبان بوده و گفته میشود در سال 1935 هنگامی که برای شکستن رکورد پرواز بین پاریس و سایگون تلاش میکرد، در صحرای آفریقا دچار نقص فنی شد و همانجا به ناچار فرود آمد. همین سانحه، جرقه شروع شخصیت شازده کوچولو را در ذهن نویسنده زد. این تجربه باعث شد آنتوان دوسنت اگزوپری خلبانی را بسازد که در یک کویر فرود آمده و با پسربچهای به نام شازده کوچولو (یا شهریار کوچولو و یا شاهزاده کوچولو) آشنا شود. این پسر بچه که از سیارکی دور به نام ب 612 میآید؛ تصمیم گرفته دیار خود را ترک کند و برای شناخت و کشف سیارههای دیگر سفر کند. شازده کوچولو از عشقش به گل رز برای خلبان صحبت میکند و جملات مفهومی و فلسفی زیادی در این کتاب بین این دو نفر رد و بدل میشود.
ماجرا از چه قراراست؟
داستان از این قرار است که شازده کوچولو از سیارۀ بسیار کوچکی آمده است که در آن تنها زندگی میکرده است. روزی متوجه روییدنِ گل زیبایی در سیارهاش میشود و بعد از بگومگویی که با گلش میکند، قصد میکند که سیارهاش را ترک کند. او سفرش را آغاز میکند و به سیارات مختلفی میرود که زمین، آخرین آنهاست.
در سیارۀ اول یک پادشاه زندگی میکند که به دنبال یک رعیت است و از شازدهکوچولو میخواهد رعیت او باشد؛ سیارۀ دوم خانۀ مردی خودپسند است که دوست دارد شازدهکوچولو ستایشگر او باشد؛ سیارۀ سوم جایگاه میخوارهای است که مدام میخورد تا میخواره بودنش را فراموش کند؛ در سیارۀ چهارم تاجری زندگی میکند که مدام در حال شمردن و تملک چیزها، همۀ چیزها حتی ستارگان و سیارههاست و درگیر عدد و رقم است؛ در سیارۀ پنجم شازدهکوچولو به فانوسبانی برمیخورد که موظف است هر یک دقیقه، فانوس سیاره را روشن و خاموش کند؛ چون سیاره بسیار کوچک است و هر یک دقیقه به دور خودش میچرخد و شب و روزش بسیار کوتاه است؛ شازدهکوچولو در سیارۀ ششم جغرافیدانی را میبیند که مدام مشغول ثبت چیزها در کتابهای قطور خود است. اما او گلها را چون «فانی» هستند در کتابهای خود ثبت نمیکند. بعد از رسیدن به زمین و آشنایی با خلبان شازده کوچولو نهایتا تصمیم میگیرد که به سیاره خودش بازگردد.
نوسنده در این کتاب آگاهی قابل ملاحظه و قدرت تخیل بی حد وحصر دوران کودکی را برای خوانندگان روشن میکند. در دوران کودکی، انسان چنان درگیر یادگیری ارضای حس کنجکاوی است که همه چیز برایش مجذوب است. در این هنگام، ما به طرز زیبایی هوشیاریم و به دنبال تجربیات جدید میرویم. اما همین که انسان قدم در وادی بزرگسالی می گذارد، بی اشیاقی زیادی در ما نمود میکند و دیگر خبری از آن دنیای زیبایی کودکی نیست.
داستان شازده کوچولو به ما یادآوری میکند که میتوان یک بزرگسال کودک بود و در جهان چنان غوطه خورد و کشف کرد و عشق ورزید که گویی بار اول است که با جهان روبرو گشتهایم.