به گزارش روابط عمومی باغ کتاب تهران، فیلم «چشمان بدون چهره» اثر «ژرژ فرانژو» فیلمی در ژانر وحشت و از فیلمهای موج نو سینمای فرانسه محسوب می شود. فیلمی که در روزگار خود با سانسور و انتقادات مختلفی مواجه شد، اما با گذشت زمان، به دلیل نگاه متفاوت کارگردان و ابداعات او منبع الهام بسیاری از فیلمهای پس از خود شد. در «فیلم و گپ» این هفته «چشمان بدون چهره» به نمایش درآمد، سپس «سعید قطبیزاده، منتقد و مدرس سینما به تحلیل و نقد آن پرداخت. برنامه «فیلم و گپ» هر چهارشنبه از ساعت 18 در سالن شماره 8 باغ کتاب تهران برگزار میشود.
اثری هنری در ژانر وحشت
«چشمان بدون چهره» را نباید مانند سایر فیلمهای ترسناکی که میشناسیم، دانست. چرا که در این فیلم با اثری هنری مواجه هستیم. سعید قطبیزاده در ابتدای جلسه با تأکید بر این نکته گفت: «اهمیت این فیلم در این است که ژانر فیلم ترسناک را در فضایی دور از سینمای آمریکا معرفی میکند و دوم اینکه فیلم ترسناک را در بستری روشنفکرانه ارائه میکند. از آنجا که فیلمهای ترسناک غالباً فاقد محتوایی خاص هستند، به عنوان آثاری هنری چندان جدی گرفته نمیشوند.»
این منتقد سینما با توضیح الگوهای رایج در ساخت فیلمهای ژانر وحشت گفت: « عنصر ترس در غالب چنین فیلمهایی یک هیولا است که ویزگیهای انسانی کمرنگی دارد و شبیه به تصورات کودکانه ما از اصطلاحاً «آدم بدها» است که در جایی دور از شهر زندگی میکنند و کودکان یا افراد معصوم را شکار میکنند و شکنجه میدهند. سینمای وحشت در آغازش با هدف ایجاد ترس بنیان نهاده شده است. ترساندن و یا خنداندن در سینما غالباً به سمت مسیری مبتذل حرکت میکنند و مجموعهای از ابتذالهای گفتاری و رفتاری را در پی میگیرند که دست آخر در خدمت گیشه است و البته ویران کردنِ بنیانهای فرهنگی. اما واقعیت این است که از سالهای آغازین تاریخ سینما تا امروز کسانی بودهاند که برای بیان دیدگاههای فلسفی خود مسیری مخوف و وحشتزا را انتخاب کرده اند بدون اینکه درگیر در ابتذال رایج شده باشند.»
نگاهی به عناصر روانی فیلم
قطبیزاده در ادامه صحبتهای خود با توضیح مسئله روانی حول دیدن فیلمهای ترسناک، گفت: «واکنش غریزی به یک فیلم ژانر وحشت ترسیدن است. لذا باید این سؤال را طرح کرد که یک فیلم در ژانر وحشت فارغ از این تأثیر غریزی چه چیزی برای گفتن دارد؟ در مورد این فیلم پرسشی که باید مطرح کرد این است که در صحنههای هولناک فیلم، که البته زیاد هم نیستند، چه معنایی نهفته است؟»
این منتقد سینما ادامه داد: «در این فیلم، فاصله بین منزل دکتر تا شهر فاصلهای طولانی دارد و این دورافتادگی، خود دارای معنا است. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد معماری و نورپردازی خانه دورافتاده است. آزمایشگاهی در یک هزارتو پنهان شده که جایی امن برای جنایتهای دکتر است. به عبارت دیگر با دو مکان دورافتاده مواجهیم: یکی خانه جنگلی دورافتاده و دیگری آزمایشگاه مخوفی که نسبت به آن خانه دورافتاده است.»
تفاوت در عناصر دلهرهآور فیلم
سعید قطبیزاده با توضیح عناصر دلهرهآور فیلم گفت: «محور ترسناک فیلم، نیست پزشک است، اینکه او میخواهد صورت دختر خود را با پوست صورت دختری دیگر ترمیم کند. برخلاف بسیاری از فیلمهای ترسناک، شخصیت اصلی این فیلم نه یک هیولا است و نه چیزی ماوراء الطبیعی بلکه یک پزشک است که برای جراحی زیبایی دست به جنایت میزند. آگاهی و درک ما از یک واقعیت مقدماتی است که ترس فیلم را شکلبندی میکند. از این رو است که صحنههای ترسناک فیلم زیاد نیستند اما ترس و دلهره در سرتاسر فیلم نهفته است. اگاهی مخاطب از اینکه منطق عمل پزشک چیست و چه در سر دارد ترس را خلق میکند و این همان وجه متفاوت فیلم نسبت به فیلمهای ترسناک رایج است.»
این منتقد سینما در ادامه گفت: «در یک فیلم غیر ترسناک وجود یک صحنه شوکآور موجب میشود که اثر شوک چندبرابر شود. اما زمانی که ما به ترسناک بودن یک فیلم آگاهیم، مدام با انتظار ترس مواجهیم و لذا با تعلیقی مداوم سروکار داریم. علم به اینکه اتفاقی خواهد افتاد یا نه، مدیریت احساس در مواجهه با اثر ترسناک را تعیین میکند.»
پزشک یا جنایتکار؟
قطبیزاده درباره شخصیت پزشک در فیلم گفت: «در آغاز میبینیم که پزشک در قالب فردی بسیار موجه در حال سخنرانی است. از زبان دیگران میشنویم که دکتر از زمانی که دخترش را گم کرده است حال خوبی ندارد. منطق حرکتی فیلم به گونهای است که ما مدام بین یک شخصیت موجه و یک شخصیت جنایتکار در رفتوبرگشت هستیم تا زمانی که وجه شرّ پزشک تثبیت میشود. دکتر به این خاطر که در حال خلق است، منزلتی خداگونه برای خود قائل است. او میخواهد صورتی که از دست رفته را از نو بسازد. دکتر یک بار دختر خود را عامدانه میکشد و سپس در صدد زنده کردن او است و در این راه توفیق مییابد؛ از این حیث واجد یک غرور خداگونه شده است. دکتر یک بار صورت ناقص منشی خود را ترمیم کرده است و در صدد است تلاشی فراتر از آن بکند. اما در نهایت مخلوق علیه خالق شورش میکند. زمانی که سگهای دربند آزمایشگاه پزشک را میدرند نیز با چنین ایدهای مواجهیم.»
این مدرس سینما درباره یکی از عناصر نمادین فیلم گفت: «کبوترها زیباترین عنصر نمادین فیلم هستند. کبوتر مظهر صلح است. صدای کبوترها و حضور آنها بر فراز سر کریستین به نوعی تطهیر او، پس از عمل خشونت آمیز منجر به قتل است. بیچهره بودن در فیلم را نیز میتوان اشارهای به رهایی از قید و بند واقعیت دانست یعنی موضوع مرگ؛ مرگی که واقعی نیست، نوعی مرگ قلابی که سرآغاز نوعی تحول است. این مرگ قلابی نوعی تغییر هویت، راه نجات فرد از قتلگاه و آغاز داشتن یک هویت جدید است. در صحنه پایانی فیلم با رها شدن و پرواز مواجهیم، رها شدن از ظلمتِ درون آزمایشگاه؛ و دختری که در عین حال چهره و زیبایی ندارد، اما به درک تازهای از حقیقت رسیده و با کبوترها همسفر شده است.»