سیزدهمین نشست «فیلم و گپ» برگزار شد
نمایش مسئله مرگ روی پرده سینما
در «فیلم و گپ» این هفته، فیلم «انجمن شاعران مرده» اثر «پیتر ویر» و محصول سال 1989 سینمای هالیوود به نمایش درآمد.
شنبه، 30 شهریور 1398 |
به گزارش روابط عمومی باغ کتاب تهران، «انجمن شاعران مرده» اثر کارگردان استرالیایی «پیتر ویر» فیلمی درام، محصول سال 1989 آمریکا است. فیلم درباره یک دبیرستان و دانشآموزانش است. دانشآموزانی که با ورود معلمی جدید فضای متفاوتی را در مدرسه و کلاس ادبیات خود تجربه میکنند. «انجمن شاعران مرده» با بازی «رابین ویلیامز» و البته دستیافتن به جایزههایی از جشنوارههای مطرح سینمایی نظیر اسکار و بفتا توانست نگاههای مثبتی را به خود جلب کند. «فیلم و گپ» این هفته از ساعت 18 در سالن شماره 8 باغ کتاب تهران برگزار شد و به بررسی این فیلم و کارگردانی آن پرداخت. میزبان این برنامه سعید قطبیزاده، منتقد و مدرس سینما بود.
مسئلهای به نام مرگ
بازیگر نقش اول فیلم «رابین ویلیامز» در سال 2014 خودکشی کرد. او ستاره موفقی در دنیای هالیوود بود و نقشهای ماندگاری از خود برجای گذاشته بود. سعید قطبیزاده در شروع برنامه با اشاره به ماجرای خودکشی این بازیگر گفت: «بعد از حدود دو دهه که از ساخته شدن فیلم «انجمن شاعران مرده» می¬گذرد به نظر می¬رسد که تحلیل امروز ما از فیلم با آنچه در گذشته مرسوم بود فرق میکند. اتفاقی که برای بازیگر فیلم «رابین ویلیامز» افتاد آنقدر نابهنگام و پرسش برانگیز بود که سردرگمی زیادی به وجود آورد. ویلیامز بازیگری متفاوت بود که درک بالایی از سینما و بازیگری داشت و نقش¬های متفاوتی را بازی کرده است که قدرت بازیگری او را نشان میدهد. اما مرگ خودخواسته او تفسیرهای ما را تحت تأثیر خود قرار می¬دهد.»
اما رد و نشان مرگ در «انجمن شاعران مرده» نیز پیدا میشود. سعید قطبیزاده در اینباره گفت: «در وهله اول نقطه اوج و گرهگشای فیلم مسئلۀ مرگ است. در این فیلم مرگ خودخواسته یک پسر بچه محور مهمی است. درس بزرگی که شخصیت کیتینگ در این فیلم می¬گیرد مرگ است، دقیقاً در مواجهه با مرگ است که دکتر کیتینگ اصطلاحاً کوتاه می¬آید. لحظۀ مرگ لحظه¬ای است که گویی شدیدترین مرحله عصیان است یعنی لحظهای که مرگی سرفرازانه و باشکوه، جهانی تهی شده از معنا را پر می¬کند. مواجهه با مرگ رابین ویلیامز به نوعی می¬تواند در نسبت با داستان همین فیلم توضیح داده شود. مرگ به عنوان راهی برای رها شدن از سیستمی که انسان¬ها را ماشین می¬خواهد محور اساسی این فیلم است، کسی چه می¬داند شاید رابین ولیامز هم در چنین مواجههای مرگ را انتخاب کرده است.»
تحلیلی بر یک فیلم سمبلیک
قطبیزاده درباره نوع نگاه پیتر ویر در این فیلم گفت: «پیتر ویر بهعنوان سردمدار موج نو سینمای استرالیا در هنگام ساخت فیلم کارگردانی بزرگ محسوب می¬شود. اما در سطحی دیگر فارغ از کارگردانی، سازوکار فیلمبرداری را باید مورد تحلیل قرار داد. تغییر زاویه دید که از طریق روند فیلم¬برداری خود را نشان می¬دهد یکی از محورهای مهم فیلم است. دوربینی که ناظر بر واقعیت و بازیگر در صحنه بازی است. این فیلم را باید فیلمی سمبلیک دانست. کارگردان فیلم هم اعتراف می¬کند که داستان فیلم متاثر از رویدادهای دوران کودکی است. اما اگر نگاه به فیلم را فراتر از داستان ببریم چیزهای بیشتری خواهیم فهمید.»
این مدرس سینما ادامه داد: «یک فیلم در معنای عام خود نیازمند فهمی فرامتن است تا وجوه پنهان آن روشن می¬شود. از این حیث ماندن در روایت فیلم چیزهای زیادی را از نظر پنهان می¬کند. آنچه باید بدان توجه کرد این است که تحلیل فیلم لزوماً به معنای کشف مقصود و نیت کارگردان نیست چه بسا مخاطب همچون آفرینشگر در قالب نقد فیلم جهانی تازه خلق کند که خارج از اراده کارگردان است. در اینجا است که مخاطب و منتقد وارد معادله فیلم می¬شوند. جایگاه منتقد در حد ابهام¬گشایی از ابهامات فیلم نیست بلکه خلق جهانی تازه¬تر است که منبع الهامش فیلم است. یک فیلم همچون پنجره¬ای است که تماشاگر خلاق یا منتقد از آن پنجره به جهان نگاه می¬کند. از این حیث فیلم نمیتواند چارچوبی متصلب برای منتقد فراهم کند و منتقد را زندانی خود کند، این منتقد است که مرزهای فهم فیلم را بسط می¬دهد و جهانی نو از دل اثر می¬سازد. به این تعبیر یک منتقد اثری در دل اثر میسازد.»
بیگانهای در پی تغییر
قطبیزاده با بیان اینکه مواجهه با فیلم «انجمن شاعران مرده» نیازمند حرکتی فراتر از مرزهای داستانی فیلم است، گفت: «اگر در متن داستان فیلم بمانیم صرفاً در جایگاه یک تماشاگر ساده ایستاده¬ایم و مسحور روایت، شعارها و سایر جنبه¬های فیلم میشویم. اگر بخواهیم بخواهیم بهعنوان منتقدی خلاق با فیلم مواجه شویم، باید به حوادث مهم سده گذشته آمریکا توجه کنیم. از برآمدن نظام استودیویی گرفته تا مک¬کارتیسم. با این نگاه است که می¬توانیم بخش مهمی از تجربیات سانسور و قدرت سرکوبگری را فهم کنیم که هویتی برای اعتراض قائل نیست. صحنه¬ای که مدیر مدرسه شاگردان را فرا می¬خواند و چیزهایی را به دانشآموزان تحمیل می¬کند را میتوان همچون صحنه¬ای تاریخی فهم کرد: صحنه طرد هنر. از افلاطون که شاعران را بیرون میراند تا هیتلر و استالین و مواجه آن¬ها با هنر. جایی که شاگردان می¬گویند که کیتینگ هنر واقع¬گرا را حذف کرده است و هنر رومانتیک را جایگزین کرده است با نمادپردازی عمیق فیلم مواجه میشویم.»
این مدرس سینما درباره درک فیلم گفت: «تضاد بین فرد و سیستم به شکلی نمادین در فیلم خود را بروز می¬دهد. سیستم همان مدرسه و نظام آموزشی است. معلم در آغاز ورودش به فیلم اولین جلسه را در خارج از کلاس برگزار می¬کند. کیفیت آموزشی در فضایی غیرکلاسی به تصویر کشیده می¬شود. معلم از دانش¬آموزان گذشته مدرسه تصاویری را نشان می¬دهد که نوعی دوگانگی به همراه دارد. یکی اصالت است که می¬توان آن را به شکلی فاشیستی خواند به این معنا که هرچه که کهنه¬تر است اصیلتر و حقیقیتر است. اصالت همان چیزی است که نظام آموزشی با آن خلاقیت و نواندیشی را سرکوب می¬کند. سطح دوم این واقعیت دوگانه، مرگ است. تمام انسان¬هایی که نشان داده می¬شوند با جملات شاعرانه کیتینگ مرده¬اند و نیست شده¬اند.»
این منتقد سینما ادامه داد: «رفتار معلم، ما را از یک سو به یاد اپیکور و از دیگر سوی ما را به یاد خیام میاندازد. گویی طنین صدای خیام از پس قرنها از دهان رابین ویلیامز شنیده می¬شود. جدال ازلی و ابدی فرد با سیستم برای قهرمان شدن خود را از خلال رشد به ما نشان می¬دهد. فیلم به ما یادآور می¬شود که قهرمان لزوماً شخصیتی بیگانه نیست. بیگانگی در این فیلم در معنایی جدید بروز می¬یابد. معلم مدرسه پیشتر از همین مدرسه فارغالتحصیل شده است. او با اینکه زخم خورده سیستم مرگبار آموزشی است اما آزاداندیشی و سلوک روحیاش او را بیگانه میکند. به همین تعبیر در محیطی که در آن بالیده شده است همچون نیرویی جدید در صدد تغییر برمیآید.»
بازگشت به گذشتهای باشکوه
قطبیزاده درباره یکی از سکانسهای فیلم گفت: «در سکانسی که شاگردان درون غار هستند، تلاش میکنند تا نوعی هنجارگریزی را تجربه کنند. غار نمادی از بازگشت به ارزشها و ریشهها در گذشته است. در صحنه¬ای که شاگردان رقص سرخپوستی انجام میدهند به سمت نوعی بدویت حرکت میکنند و این یعنی مواجه شدن با گذشتهای باشکوه که انسان در آنجا تابع غرایز خود است. نیچه، فروید و مارکس چنین گذشتهای را به ما یادآوری میکنند. مارکس از کمون اولیه حرف می¬زند، نیچه از دینوسیوس سخن میگوید و مهاری که بعدها نظم اخلاقی به این وضعیت میزند و فروید نیز از چنین وضعیتی سخن میگوید.»
این منتقد سینما ادامه داد: «فیلم به دنبال مطرح کردن تقابل نیازهای فردی و جمعی است. جز اندکی از شاگردان همگی درگیر در سازوکار جمعی - فردی می¬شوند. پیتر ویر فیلمسازی استرالیایی است که در آمریکا داستانی مربوط به انگلستان اواسط قرن بیستم را گزارش می¬کند. داستانی از نظامی آموزشی که سعی در سرکوب شاگردان دارد. تقاطع آمریکا، استرالیا و انگلستان اتحادی جغرافیایی است برای رساندن یک پیام جهانی. پیامی که فارغ از جلوه¬های عامهپسند، رنگ و لعاب آن و داستان سرراست فیلم به چیزی بیشتر اشاره دارد و آن هم منش آزادیخواهانه فیلم است که نگاه نو و آزادیخواهانه مخاطب را میطلبد.»