به گزارش روابط عمومی باغ کتاب تهران، «فیلم و گپ» در دهمین نشست خود به فیلم «بازگشته» اثر کارگردان مکزیکی «الخاندرو گونسالس اینیاریتو» و محصول سال 2015 سینمای آمریکا پرداخت. این فیلم به یکی از مشهورترین آثار کارگردان خود تبدیل شد و توانست در 12 رشته اسکار نامزد شود و جوایز خوبی از جشنوارههای معتبر جهانی مانند، اسکار، گلدن گلوب و بفتا دریافت کرد. اما در نهایت مانند بسیاری از فیلمهای جریان اصلی و پرطرفدار خالی از عیب و خلأ نیست. در «فیلم و گپ» این هفته فیلم «بازگشته» به نمایش درآمد و سعید قطبیزاده، منتقد و مدرس سینما به نقد و بررسی و گفتوگو پیرامون فیلم پرداخت. «فیلم و گپ» چهارشنبه هر هفته از ساعت 18در سالن 8 باغ کتاب تهران برگزار میشود.
کارگردانان مهاجر در سینمای آمریکا
سینمای آمریکا، چه سینمای جریان اصلی و چه سینمای مستقل، مدیون کسانی است که از کشورهای دیگر به خصوص اروپا به دلایل مختلف، اعم از سیاسی و غیره به این کشور مهاجرت کردند و توانستند استعدادهای خود را در جهت شکوفایی هرچه بیشتر سینمای این کشور به کار ببندند. سعید قطبیزاده در ابتدای برنامه با اشاره روند به حضور کارگردانان اروپایی در سینمای آمریکا گفت: «پدیده مهاجرت به سینمای آمریکا بعد از دهه 20 آغاز شد. نسل اول فیلمسازانی که به آمریکا مهاجرت کردند، غالباً اروپایی بودند. پیش از شروع جنگ جهانی دوم، انگیزه فیلمسازان مهاجر نوعی تنوعطلبی بود چراکه میخواستند از امکانات جدید در آمریکا استفاده کنند. برای مثال امکاناتی که در آمریکا وجود داشت مانند امکانات استودیویی در اروپا نبود. از این نسل از کارگردانان مهاجر میتوان به افرادی مانند «ارنست لوبیچ» و «فردریش مورنائو»اشاره کرد. اما بعد از جنگ جهانی دوم منطق این مهاجرت منطقی سیاسی پیدا کرد و محدودیتهای گسترده در دوران نازیسم و فاشیسم باعث جذابیت آمریکا برای هنرمندان شد.»
این منتقد سینما ادامه داد: «بنابراین بسیاری از کارگردانان معروفی که در سینمای آمریکا فعالیت داشتند، اصولاً آمریکاییتبار نبودند. اما آثار این فیلمسازان مهاجر چنان در تاروپود هنر و فرهنگ آمریکا تنیده شد که دیگر آمریکایی نبودنشان باورپذیر نیست. فیلمهای افرادی مانند «ژان رنوآر» بهگونهای در آمریکاییها را تحت تأثیر قرار میداد که گویی آمریکا را بهتر از خود آمریکاییها میشناخت و البته این مسئله چندان به مذاق برخی تهیهکنندگان آمریکایی خودش نمیآمد.»
هنرمندانی که قربانی یا شکوفا شدند
تأثیر فیلمسازان مهاجر بر سینمای آمریکا، تأثیری متقابل است. فیلمسازان مهاجر نیز ناگزیر بودند که با نظامهای استدیویی موجود در آمریکا سازگار شوند. قطبیزاده به اشاره به این مسئله گفت: «زمانی که فیلمسازان مختلف با گرایشها و سبک کارهای متفاوت، در هالیوود شروع به کارکردند، چارهای جز برآورده کرده خواستههای هالیوود را نداشتند. «اندرو ساریس» نظریهپرداز عرصه سینما در مقالهای توضیح میدهد که نظام استدیویی چگونه منجر به مرگ و از میان رفتن برخی فیلمسازان همچون «باستر کیتون» شد و از سوی دیگر موجب شکوفایی برخی دیگر مانند «وینسنت مینلی» را فراهم کرد. ساریس با مطالعهای تاریخی نشان داد که چگونه تعیین چارچوب فیلمها توسط برخی تهیهکنندگانی دست کارگردانی نظیر کیتون را برای خلق آثارش بست. اما درعینحال این چارچوبها و فشار استدیوها باعث شکوفایی افرادی مانند هیچکاک شد که در حالت عادی در عرصه فیلمسازی دچار نوعی تنبلی بودند.»
این مدرس سینما ادامه داد: «هرچه بود، جریان جدید سینمای آمریکا تفکری بهشدت اقتصادی و درآمد محور داشت. همین نگاه بود که موجب شد تا دولتها با تأسیس و حمایت از استودیوهایی نوپدید، منطق فیلمسازی را ذیل سایه خود نگهدارند. علیرغم ادعای خصوصی بودن در سینمای آمریکا بعد از ماجرای مک کارتیسم مشخص شد که دولت و سانسور تا کجا بر سینمای آمریکا سایه انداخته بود.»
دوگانه فیلم اروپایی و فیلم هالیوودی
قطبیزاده درباره تفکرات رایج درباره دوگانه رایج درباره سینمای اروپا و آمریکا گفت: «در فضای رایج نقد، سینمای آمریکا بهعنوان سینمایی تجاری، سطحی، کمارزش و بازیگر سالار بازنمایی شده و در مقابل سینمای اروپا عمیق و فلسفی نشان داده میشود. اما باید گفت که این ذهنیت کلیشهای بیمعنا و محصول جهل به تاریخ سینما است. بزرگترین فیلمسازان هنری اروپایی معمار تاریخ سینمای آمریکا بودند و وجود هالیوود نیز حاصل آثار همین کارگردانان است. برای مثال «مورنائو» که اهل آلمان است، «طلوع» که یکی از عمیقترین آثار تاریخ سینما است را در آمریکا میسازد. همچنین کارگردانی مانند «جان کاساوتیس» رهبر سینمای مستقل آمریکا است. درنتیجه سینمای آمریکا بسیار بزرگتر و عمیقتر از چیزی است که در فضای روشنفکری بازنمایی میشود.»
این منتقد سینما با اشاره به ظهور موج نو در سینمای آمریکا گفت: «در اواخر دهه 90 و با افول ریگانیسم و نظامیگری در آمریکا، که بهشدت به دنبال محدود کردن فرهنگ بود، فضایی برای ظهور نوابغی مانند تارانتینو، جارموش، لینچ و برادران کوهن در سینمای آمریکا فراهم شد. این بهنوعی رستاخیز دوبارهای در سینمای آمریکا به پا کردند. رستاخیزی که با برآمدن فونتریر، کیشلوفسکی و هانکه در اروپا قابلمقایسه است. این تغییرات باعث شد تا فیلمسازان مهاجر در اواخر دهه 90 در فضایی آزادانهتر و دور از سلطه فضای استودیویی وارد عرصه فیلمسازی آمریکا میشوند. فیلمسازان مختلفی از مکزیک گرفته تا آمریکای لاتین تا اروپا.»
کارگردانان لاتین در سینمای آمریکا
قطبیزاده با مروری بر کارنامه هنری فیلمسازان لاتین سینمای آمریکا گفت: «فیلمسازان لاتین با دو رویکرد وارد سینمای آمریکا شدند. یکی رویکردی بسیار هنری و دیگری رویکردی مبتنی بر مفهوم ژانر بود که بیشتر شامل ژانر ترسناک و علمی تخیلی میشود. در این میان ایناریتو با رویکردی هنری وارد فضای فیلمسازی در آمریکا میشود. ایناریتو به همراه «گییرمو آریاگا» فیلمنامهنویس و «گوستاو سانتائولایا» به عنوان نوازنده، مثلثی ساختند که خروجی آن ساختن فیلمهایی با طعم و لهجه لاتین بود. نخستین کار آنها «عشق سگی» با محوریت زمان و بر هم زدن نظم زمانی بود که نتیجهای حیرتانگیز به همراه داشت. فیلم تحسینبرانگیز بعدی «21 گرم» بود که با ستارههای سینما ازجمله «شان پن» ساخته شد. «بابل» آخرین کار مشترک ایناریتو و آرایگا بود. بعد از «بابل» بود که کارهای ایناریتو دچار تغییری اساسی شد و به سمت فضاهای تجربه نشدهای مانند فیلمهای «زیبا»، «مرد پرنده» و «بازگشته» رفت.
اثری زیبا با فیلمنامهای ضعیف
بازگشته قطعاً بهترین فیلم ایناریتو نیست اما با کسب سه جایزه بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلمبرداری از هشتاد و هشتیمن دوره جوایز اسکار، تبدیل به مشهورترین فیلم او شد. سعید قطبیزاده درباره فیلم و ویژگیهایش گفت: « «بازگشته» در فیلمبرداری، نماهای بلند در طبیعت و در جاهطلبی کارگردان بسیار حیرتانگیز، اما در حوزه فیلمنامه دارای اشکال اساسی است. فیلم علیرغم کیفیت بالا و زیبایی در بازی، صداگذاری، فیلمبرداری و سایر وجوه فنی، فیلمنامهای پر از اشکال دارد و فقدان آریاگا در مسیر فیلمسازی ایناریتو تأثیرگذار بوده است.»
این منتقد سینما ادامه داد: « «بازگشته» فیلمی داستان محور و روایی با محوریت انتقام است. اما نقاط عطف فیلم دچار موقعیتهای تعریف نشده و غیرمنطقی میشود. مثلاً اینکه چرا «تام هاردی» «دیکاپریو» را نمیکشد؟ یا مثلاً مسیری که هاردی با آن پسرک طی میکند تا به دوستانش برسد پر از حفرههای روایی و خلأ است. این فیلم شاهکاری بصری با یک هارمونی باشکوه است اما این زیبایی با فیلمنامهای ضعیف و مضحک از حیث پیشرفت داستان همراه شده است.»
قطبیزاده با اشاره به بازی دیکاپریو در این فیلم گفت: «بازیگر اصلی این فیلم یعنی دیکاپریو در نقشهای جدید خود چهرهای متفاوت با فیگور اصلی خود نشان میدهد. او همیشه عمده شهرت خود را مدیون زیبایی چهرهاش بود اما توانست در فیلمی اسکار ببرد که چهره خوبی در آن ندارد. از این حیث میتوان گفت که این مسئله تحول در کارنامه هنری او، تلاش و تغییر او را نشان میدهد.»