او در روایت مستندگونهاش تصاویر و تجربههای شخصیاش از مهمترین اتفاقات و وقایع و تحولات ماههای منتهی به انقلاب را گزارش میکند؛ از پیش از ۱۷ شهریور خونین ۱۳۵۷ و فرار محمدرضا پهلوی تا پیروزی انقلاب و انتصاب مهندس بازرگان بهعنوان نخستوزیر دولت موقت.
محور نوشتههای گلابدرهیی مردم هستند. احوالات و خاطرات و دیدههای شخصی او با مردم شکل میگیرد و وقایع و فکرها و گفتههای آنها را با جزییات و مثل یک تابلوی نقاشی ترسیم میکند. او فقط راوی اتفاقات بیرونی نیست و گفتوگوهای درونی خودش را هم روایت میکند. از امیدها و آرزوها، خاطرات و تحلیلها و حتی انتقادهای ریز و درشتش نسبت به انقلاب و افراد موثر در انقلاب و مردم و وضع شهر و کشور میگوید و با ریزبینی ناگفتهها و تصویرهای غیررسمی روزهای ملتهب سال ۱۳۵۷ را ثبت میکند.
برشی از متن کتاب: «حالا از همه طرف صدای تیر میآمد. شهیدی روی دست بود. صدای لاالهالاالله بلند بود. من دویدم به طرف در. یکی وسط خیابان افتاده بود. بچهها بالبال می زدند. سربازها عقب رفته بودند. ... بچهها ریختند و شهید افتاده وسط خیابان را برداشتند و آوردند. ... همه دلشان میخواست دستشان را به خون شهید آغشته کنند. ... ناگهان یک عده از بچهها افتادند سر مصاحبهگر. با مشت کوبیدند توی سرش. یکی یخهاش را گرفته بود و نعره میزد: «به حضرت عباس اگه امشب نشون ندی، سر قله قافم بری گیرت میارم تیکهتیکهت میکنم. از صب تا حالا داری فیلمبرداری میکنی، باز شب برو تو اخبار بگو یه مشت خرابکار خارجی از خارج دستور گرفته هستن که میریزن تو خیابون. آره!»... بچهها داد میزدند: «امروز دانشگاه ۶۷ شهید داد. امروز دانشگاه ۶۷ شهید داد.» توی ماشین به طرف کرج که میآمدم یکی گفت:«اینم ۱۳ آبان، سالروز تبعید خمینی. میبینی؟» و بحث شروع شد.»
لحظههای انقلاب
نویسنده: محمود گلابدرهیی
۴۵۲ صفحه
انتشارات علمی فرهنگی