گاهی خشکسالی کشت را نابود میکند و باغ را میخشکاند.
مردان برای کار به شهرهای دور میروند.
زنان در غیبت همسران مسئولیت خانه را بدوش میگیرند.
زندگی بدون فرزند زیاد، بدون دام و کشاورزی و بدون امکان تفریح و سرگرمی.
ملال و دلتنگی از در و دیوار میبارد. محرومیت چون دور قابل تکراری برای فرزندان تکرار میشود.
شش سال پیش جوان دانشجویی به نام فرزاد میرشکاری این رنج را با تمام وجودش احساس کرد. در اتاق متروکهای قفسهای با سی چهل عنوان کتاب از کتابخانه شخصیاش گذاشت.
سه دختر روستایی بیشتر از سایرین کتاب به امانت بردند. تصادفاً نام هر سه فاطمه بود.
هسته اولیه «کتابخانه فاطمهها» شکل گرفت.
میرشکاری از ظرفیت شبکههای اجتماعی کمک گرفت.
کمکهای مردمی و دولتی باعث شد او بتواند ساختمانی جدیدی برای کتابخانه فاطمهها بسازد.
مردم دلسوزانه از سراسر کشور برای کتابخانه کتاب فرستادند و البته کتابها اغلب شعاری و غیر جذاب بود.
چند روز پیش به عنوان مروج کتابخوانی از طرف جام باشگاههای کتابخوانی کودک و نوجوان به همراه شکوفه صمدی به این روستا رفتیم.
روستای دهکهان. در سی و پنج کیلومتری کهنوج در جنوب کرمان.
به پیشنهاد فرزاد میرشکاری و استقبال خودمان قرار شد برای اسکان به کهنوج نرویم.
ماندن در میان روستایی کویری تجربهای خاص برای هر مسافر است.
در روستاهای کویری من حس شاعرانه پیدا نمیکنم. بیآبی، گرما، نیش عقرب و مسائل دیگر ویترینی از واقعیتهاست.
همیشه احساسات شاعرانه در کویر برایم تا حدودی تصنعی بوده است.
قرار بود در دهکهان ما به زنان روستایی آموزش بدهیم که چطور حلقههایی با حضور کودکان و نوجوانان برای مطالعه گروهی تشکیل بدهند. ادبیات کودک و اهمیتان چیست؟ نیازهای مطالعاتی برای سنین مختلف و انواع ادبیات کودک را گفتیم.
طرحهای ترویج کتابخوانی را مطرح کردیم و درباره طرحهای بومی خودشان حرف زدیم.
آنچه مرا به وجد آورد آسمان پرستاره کویر نبود، هوش و قدرت تحلیل زنان روستایی بود.
آنها کتابهای با کیفیت کودک و نوجوان را با شور و علاقه ورق میزدند و بر اساس آن نمایش اجرا میکردند. به ما گفتند ایکاش در کتابخانه کتابهای خوب و خواندنی باشد.
فرزاد میرشکاری سخت مشغول کار بود.
او میخواست به روستاهای اطراف هم کمک کند کتابخانه روستایی داشته باشند.
فکر میکنم علاوه بر کمک به کتابخانهها باید به فعالان کتابخانههای روستایی هم کمک کنیم. مراقب انگیزههایشان باشیم. اگر ناگهان خستگی دلسردشان کند کورسوهای امید از دست میرود.
سالن کتابخانه روستایی فاطمهها فقط ظرفیت پذیرش بیست نفر داشت، جا کم شد و ما به یکی از باغهای باقیمانده از خشکسالی رفتیم. ساجده میرشکاری گفت اغلب کلاسهای کتابخانه در همین باغ برگزار میشود. زنها با بچههایشان میآیند و البته هیچ آسیبی هم به باغ نمیزنند.
در باغ هم گرما بیداد میکرد.
اما برخورد و اشتیاق زنان دهکهان با کتاب شگفت انگیز بود. با خودم فکر میکنم راه رهایی و توسعه ما از میان کتابخانههای مردمی میگذرد، از جایی که میتوان بدون توجه به مذهب، آیین و یا گزینش خاصی عضو شد. جایی که با تمام تفاوتها مثل کتابها بتوانیم کنار هم بنشینیم.