«روزهای بیآینه» خاطرات منیژه لشکری همسر خلبان حسین لشکری است. این کتاب زندگی واقعی زنی را واکاوی میکند که با عشق و اشتیاق در هفده سالگی پای سفره عقد مینشیند، در هجده سالگی طعم مادر شدن را میچشد و همان سال آغاز چشمانتظاری اوست. منیژه لشکری چهارده سال را در بیخبری و انتظار مطلق سپری میکند. پس از اعلام رسمی اسارت همسر، سه سال دیگر طول میکشد تا دیدار میسر شود.
شکاف عمیق هجده ساله، انتظار و دور افتادن از هم و تفاوتهای شخصیتی به وجود آمده در گذر سالها، هر دو را وامیدارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند، درحالیکه حسین لشکری در آستانهی چهلوشش سالگی است و منیژه سیوشش سال دارد.
برشی از کتاب: «حسین نزدیک شد؛ خیلی نزدیک. همه فامیل و دوست و آشنا دور او ریخته بودند و ماچش میکردند: یکی آویزانش میشد، یکی دستش را میگرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملا احساس میکردم که حسین از بالای سر همه آنها دنبال کسی میگردد. فقط به او خیره شده بودم. میدیدم آدمها لاینقطع از جلوی من میروند و میآیند، اما هیچ صدایی نمیشنیدم. زانوهایم حس نداشت، نمیتوانستم از جایم بلند شوم. برادر بزرگم، که همیشه در جمع و شلوغی متوجه من بود، آمد سراغم و گفت: «منیژه، چرا نشستی؟! بلند شو!» زیر بغل مرا گرفت و با صدای بلند گفت: «لطفاً برید کنار! اجازه بدید همسرش اون رو ببینه!» دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربینهایشان دویدند. روبهروی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: «حالت چطوره؟» گفتم: «خوبم!» پیشانیام را بوسید و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد.»
پیشنهاد میکنیم این کتاب را از دست ندهید. «روزهای بیآینه» وجه غریبی از زندگی را بر شما آشکار خواهد کرد. این کتاب را میتوانید از کتابفروشی بخش بزرگسال باغ کتاب تهیه کنید.